.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

از دانشمندان سرشناس ایرانی اهل خوزستان بود که در شهر وهیشت‌اردشیر (اهواز) اقامت داشت، وی درعلوم رياضی، حساب و هندسه، مثلثات، جبر، الابصار و غیره، استادی ماهر و صاحب ابتکار بود.

 

 

چون مردی آزاد اندیش و در نژاد ایرانی خويش متعصب بود، با فرقه ملیون همدست شد. زير فشار عمال خلیفه، زادگاه خود را ترک کرد و به مصر رفت و به دربار فاطمیان که یکی از ایرانیان زرتشتی تأسیس کرده بود، پیوست.

 

ابن هیثم از راه استنساخ کتابهای ریاضی روزگار می‌گذرانید. کتابهای او در هندسه، حساب، به ویژه کتاب علم البصار در پرتوشناسی، شهرت جهانی دارند. اين کتاب در سده‌های میانه اروپا، به لاتين برگردانده شد.

 

اين دانشمند بزرگ ایرانی به تعريف از اهواز، زادگاهش، کتاب تفضيل اهواز علي بغداد من جهات طبيعيه را نوشت.

کارها

 

ابن هیثم رساله‌ای در نور نوشت و ذره بین را کشف کرد. به نسبت زاویه تابش و زاویه انکسار پی برد و اصول تاریکخانه را شرح داد و در مورد قسمت‌های مختلف چشم بحث کرد. رسالهٔ نور ابن هیثم نفوذ زیادی در اروپا گذاشت. کارهای وی توسط کمال الدین فارسی پیگیری شد.

 

بالغ بر بیست اثر بازمانده ابن هیثم ویژه مسائل نجومی است. شهرت ابن هیثم در نجوم بیشتر به سبب تالیف رساله‌ای است به نام مقاله فی هیئته العالم. ظاهراً این رساله از آثار جوانی او است، زیرا در آن از «پرتوی که از چشم خارج می‌شود» سخن گفته است و ماه را جسمی صیقلی توصیف کرده که نور خورشید را «باز می‌تاباند» این دو نظر را وی در المناظر و مقاله فی ضوء القمر رد کرده است این رساله تنها نوشته نجومی ابن هیثم است که در قرون وسطی به غرب راه یافته است. آبراهام هبرایوس آن را به سفارش آلفونسوی دهم، شاه کاستیل (وفات: ۱۲۸۴ میلادی) به اسپانیایی ترجمه کرد و این ترجمه را مترجم ناشناسی (تحت عنوان کتاب جهان و آسمان) به لاتینی در آورد. در این رساله ابن هیثم ثابت می‌کند که اگر ماه مانند آینه‌ای رفتار کند لازم می‌آید که سطحی از ماه که نور خورشید را به زمین باز می‌تابد کوچک‌تر از سطحی باشد که ما مشاهده می‌کنیم، پس نتیجه می‌گیرد که ماه نور عرضی خود را در دریت مانند اجسام منیر، یعنی از همه سطح خود و در همه جهات، گسیل می‌دارد، این نظر با استفاده از یک ذات‌الثقبتین نجومی ثابت می‌شود.

 

از این رو وی آسمان را متشکل از مجموعه‌ای از پوسته‌های کروی (با افلاک) هم مرکز فرض کرده است که بر هم مماسند و درون یکدیگر می‌چرخند، در داخل ضخامت هر پوسته، که نماینده فلک یکی از سیارات است، پوسته‌های هم مرکز و خارج از مرکز و کرات کامل دیگری وجود دارد که بترتیب با افلاک خارج از مرکز و افلاک تدیر متناظرند. همه پوسته ها و کره ها سرجای خود و به گرد مرکز خود می‌چرخند، و از ترکیب آنها حرکت ظاهری سیاره که طبق فرض روی استوای فلک تدویر قرار دارد پدید می‌آید. ابن هیثم با توصیف دقیق همه حرکاتی که در کار می‌آیند، در واقع گزارشی کامل و روشن و غیرفنی از نظریه بطلمیوس درباره سیارات ارائه می‌کند، و همین نکته راز محبوبیت رساله او را آشکار می‌کند. ایراد ابن هیثم به حرکت پنجم ماه که در فصل پنجم از مقاله پنجم مجسطی بیان شده، بسیار آموزنده است. این اشکال کاملاً از نوع برهان خلف است، زیرا «ثابت می‌کند» که چنین حرکتی از لحاظ فیزیکی محال است. بطلمیوس فرض کرده بود که هنگام حرکت فلک تدویر ماه بر فلک حامل خارج مرکز آن قطری که از اوج تدویر می‌گذرد (هنگامی که، مرکز فلک تدویر بر اوج فلک حامل است) طوری می‌چرخد که همیشه در امتداد نقطه‌ای در روی خط اوج و حضیض است (این نقطه را «نقطه المحاذات» می‌گویند)؛ به طوری که مرکز دایره البروج در وسط خطی است که این نقطه را به مرکز فلک حامل وصل می‌کند. این فرض ایجاب می‌کند که وقتی فلک تدویر یک دور کامل روی فلک حامل خود می‌چرخد، قطر آن بتناوب، در دو جهت مخالف بچرخد. اما ابن هیثم می‌گوید که چینین حرکتی را تنها یک کره ایجاد می‌کند، که بتناوب در دو جهت مختلف می‌چرخد، یا دو کره که یکی بیحرکت می‌ماند و دیگری در جهت خاص خود می‌چرخد. چون فرض جسمی با این اوصاف ممکن نیست، بنابراین ممکن نیست که قطر فلک تدویر در امتداد آن نقطه مفروض باشد.

 


سالها قبل از اینکه عکاسی اختراع شود اساس کار دوربین عکاسی وجود داشت. ابن هیثم در قرن پنجم هجری / یازدم میلادی وسیله‌ای را به نام جعبه تاریک (camera obscura)را برای مطالعه‌ی خورشیدگرفتگی به کار برده بود.این وسیله، طی جنگهای صلیبی به اروپا راه یافت.اتاقک تاریک، عبارت بود از جعبه یا اتاقکی که فقط بر روی یکی از سطوح آن روزنه‌ای ریز، وجود داشت. عبور نور از این روزنه باعث می‌شد که تصویری نسبتاً واضح اما به صورت وارونه در سطح مقابل آن تشکیل شود.

 

این وسیله به شدت مورد توجه نقاشان قرار گرفت و تمامی نقاشان بخصوص نقاشان ایتالیایی قرن شانزدهم از آن برای طراحی دقیق منظره ها و ملاحضه دورنمایی صحیح استفاده می‌کردند، به این ترتیب که کاغذی را بر روی سطح مقابل روزنه قرار می‌دادند و تصویر شکل گرفته را ترسیم می‌کردند. این تصاویر بسیار واقعی و از ژرفانمایی (پرسپکتیو) صحیحی برخوردار بود.

 

ابن‌هیثم یك تصویر را هم فرافكن (projection) كرده است‌. وی دستگاهی ساخته بود كه تصویر را بازمی‌تابانده است بدین گونه نخستین سنگ بنای سینما گزاشته شد. حقیقت داشتن این سخن بعید نیست‌: ابن‌هیثم اولین دانشمند جهان است كه سرعت صوت را محاسبه كرده است‌. او با معیارهای متعارف اندازه‌گیری در زمان خودش‌، كه واحد زرع بود، سرعت نور را محاسبه كرد و دور كره‌ی زمین را اندازه گرفت.وی نخستین کسی است که به بررسی خواص نور پرداخت.

 

حل مسأله زیر یکی از کارهای معروف او است:

 

« در صفحه دایره‌ای به مرکز O و به شعاع R، دو نقطه ثابت B ,A داده می‌شود. هرگا ه دایره را به مثابه ایینه‌ای فرض کنیم بر آن، نقطه‌ای چون M بیابید که شعاع نورانئی که از A خارج می‌شود پس از منعکس شدن در نقطه M، بر B بگذرد.»

 

ابن هیثم این مسأله را با استفاده از یک معادله چهارم و از تقاطع یک هذلولی متساوی القطرین و یک داریره حل

کرده است

باتشکر.



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1911
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 16 تير 1392
.

مهدي اخوان ثالث ( م - اميد ) در سال 1307 هجري شمسي در مشهد قدم به عرصهء هستي نهاد. نام پدرش، علي و نام مادرش مريم بود. پدر ِ مهدي از مردم يزد بود كه در جواني به مشهد مهاجرت كرده و در اين شهر سكونت اختيار نموده و ازدواج كرده بود. وي به شغل داروهاي گياهي و سنتي مشغول بود. اخوان به هنگام تولد با يك چشم واردِ اين جهان شد اما پس از مدتي چشمِ ديگر او به‌روي عالم و آدم باز شد، خود در اين باره مي گويد: « پدر من عطار - طبيب بود و مادر هم كارش خانه‌داري و بعدها هم دعاگويي و نماز و طاعت و زيارت امام رضا و از اين قبيل. بعد از مدتي با درمان‌هاي پدر و دعاهاي مادر ونذر و نيازهايش آن چشم ديگر را هم به دنيا گشودم. خدا به من رحم كرد و الا حالا دنيا را با يك چشم مي‌ديدم. اما حالا با دو چشم مي بينم.»

 

مهدي اخوان ثالث تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاه خود به پايان رسانيد و فارغ التحصيل هنرستان صنعتي شد. گرايش به هنر موسيقي، قسمتي از فعاليت‌هاي دوران كودكي مهدي اخوان ثالث را تشكيل مي‌داد او مي‌گويد : « مشكلي كه من داشتم در ابتداي كار پيش از كار شعر، پدرم مردي بود ـ يادش برايم گرامي ـ كه به قول معروف قدما روي خوش به بچه نمي‌خواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش يعني اخم‌ها در هم كشيده و از اين قبيل و من مانده بودم چه كنم، پيش از شعر، من با موسيقي سرو كار پيدا كرده بودم، پيش استاد سليمان روح افزا مي‌رفتم و همچنين پسرش ساز مي‌زدم، تار ... من نمي‌گذاشتم پدر بفهمد كه من با ساز سر و كار دارم، چون مي‌دانستم تعصبش را. برادرش را وادار كرد كه تار را دور بيندازد و كار نكند و اينها، تار برادرش را كه عموي من باشد، من گرفتم و خلاصه اينها. »
بدين ترتيب كودكيِ وي با هنر شعر و موسيقي درهم آميخت هرچند پدرش معتقد بود كه «صداي تار همان صداي شيطان است» و او را از نزديك شدن به موسيقي باز مي‌داشت، او در اين‌باره مي‌گويد : « [پدرم] گفت: باباجان اين كار را ديگه نكن. گفتم چه كاري؟ گفت هموني كه گفتم. خوب البته فهميدم چي مي‌گه. بعد گفتم چرا آخه باباجان، مثلاً به چه دليل؟ گفت كه دليلش رو مي‌خواي؟ گفتم: بله. گفت: اين نكبت داره، صداي شيطان‎ِ ... و از اين حرف هايي كه مي شد نصيحت كرد ...

 

 

از استادانِ دوران كودكي مهدي اخوان ثالث در زمينه موسيقي، سليمان روح افزا يكي از نوازندگان تار بود. در شعر و شاعري نيز اين حركت در منزل مهيا گرديد؛ پدرش از آنجاييكه به شعر علاقه داشت انگيزهء لازم را در مهدي بوجود آورد، و در اين مسير معلمش پرويز كاويان جهرمي نيز از او حمايت نمود. چيزي نگذشت سر از «انجمن ادبي خراسان» درآورد و با بزرگان شعر آن روزگار از نزديك آشنا شد. از استاداني كه او در اين انجمن با آنها آشنا شد استاد نصرت (منشي باشي) شاعر خراساني بود كه اخوان ثالث درباره او چنين تعريف مي كند: « در خراسان وقتي كه تازه به شاعري رو كرده بودم ( سال هاي 23- 24 ) به يك انجمن ادبي دعوت شدم كه استاد كهنسالي به نام نصرت منشي باشي در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا مي‌شنيد مي‌پرسيد تخلصتان چيست؟ او واجب مي‌دانست كه هر شاعري تخلصي داشته باشد و من نام ديگري نداشتم، سرانجام خودش نام اميد را به عنوان تخلص بر من نهاد ... ».

 

 

مهدي اخوان ثالث در سرودن شعر به سبك كلاسيك در قصيده سرايي (به شيوه اساتيد كهن خراسان و خاصه منوچهري) و غزلسرايي (ارغنون از جمله فعاليت‌هاي اين دوره اوست) و نيز به سبك نو (به شيوه نيما ، مانند مجموعه زمستان) طبع آزمايي كرد.

 

 

اخوان در سال 1329 با ايران (خديجه) اخوان ثالث، دختر عمويش ازدواج نمود. حاصل اين ازدواج سه دختر به نام هاي لاله، لولي، تنسگل و سه پسر به نام هاي توس، زردشت و مزدك علي مي‌باشد. از حوادث دلخراش دوره زندگي اخوان مي‌توان مرگ دو فرزندش را نام برد. در سال 1342 تنسگل دختر سوم وي هنوز چهار روز از تولدش نگذشته بود که فوت كرد و در سال 1353 دختر اولش لاله در رودخانهء كرج غرق گرديد، اين دو واقعه ضربهء سختي بر او وارد كرد. از ديگر رويدادهاي زندگي مهدي اخوان ثالث، حوادث پيش از انقلاب و قرارگرفتن وي در صفِ مخالفين رژيم بود. پس از كودتاي 28 مرداد سال 32، ايران چهرهء ديگري به‌خود گرفت و نظام سياسي-فرهنگي جامعهء آن‌زمان به‌كلي دگرگون شد. اخوان نيز مانند بسياري از اهل قلم، دستگير و روانهء زندان شد. او در اين زمان از امضاي تعهدنامه جهت آزادي از زندان امتناع كرد و ناگزير چند ماه در زندان ماند؛ اخوان در شعر ِ «نادر يا اسكندر» لحظه‌اي تصور مي‌كند كه مادرش به ديدار او مي‌رود و از او مي‌خواهد كه با امضاي تعهدنامه از زندان آزاد شود اما اخوان نمي‌پذيرد :


«... باز مي‌بينم كه پشت ميله‌ها مادرم استاده با چشمان تر
ناله‌اش گم گشته در فريادها گويي از خود پرسد «آيا نيست كر؟»


آخر انگشتي كند چون خامه‌اي دست ديگر را بسان نامه‌اي گويد:


«بنويس و راحت شو ...»
به رمز «تو عجب ديوانه و خودكامه‌اي»
من سري بالا زنم چون ماكيان
از پس ِ نوشيدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هرچه آن گويد اين بيند جواب»

 

 

بیوگرافی و زندگینامه مهدي اخوان ثالث ( م - اميد )

 


 

 

پس از آزاد شدن از زندان، اخوان ثالث تا آخر عمر ديگر هيچ‌گاه براي حزب و دسته‌اي خاص فعاليت نكرد و در واقع از كارهاي روزمرهء سياسي كناره‌گيري كرد و براي امرار معاش به روزنامهء «ايران ما» پيوست. اما طولي نكشيد كه در سال 1344 براي دومين بار راهي زندان شد؛ اما اين بار اتهام او سياسي نبود، اگرچه اشعارش در اين زمان حكايت از مردمي‌است كه زير فشار قدرت حاكمه قرار داشتند و او راوي قصه‌هاي آنان بود، اما قصه‌اي به نام «قصهء قصاب كش» يا «قصاب جماعت حاكم و م. اميد جماعت محكوم» باعث شد مردي از او شكايت نمايد؛ ابراهيم گلستان از دوستان مهدي اخوان چنين تعريف مي‌كند :


« ... مردي به دادگستري از دست او شكايت برد ـ دست؟ ـ و چرخ دادگستري آهسته به راه افتاد تا اينكه با تمامي كوشش‌ها كه اين شكايت را بمالانند كار ِ محاكمه آخر شروع شد. در دادگاه شاعر به جاي يك اِنكار - كاري كه آسان ميسر بود چون ابراز جرم در اين جور موردها كمتر در دادگاه‌ها نشان‌دادني هستند - بعد از صرف مقدماتِ مبسوطي، اهورايش بيامرزاد و زردشتش ببخشايد، برخاست حمله برد بر محدويت‌هاي ضد نفس و آزادي، و همچنين بر انواع مالكيت‌ها - چيزهايي كه حرفه و درآمد قاضي ها، موجوديت قضاوت و قانون و دادگاه يكسر، مطلقا به آنها بستگي دارد، قاضي اول كوشيده بود كه جدي نگيرد و از خر ِ شيطان او را بياورد پايين، اما همان مقدمات صبحگاهي مبسوط كار خود را كرد، شاعر را وادار كرد، دور بردارد، و دور هم برداشت تا حدي كه قاضي عاجز شد. او را محكوم كرد به زندان به‌حداقل ِ ممكن زندان. هرچند مفهوم زندان حداقل برنمي دارد، قاضي در دست قانون بود.»


از آنجايي كه دوست نداشت تا براي هيچ و پوچ زندگي خود را در پشت ميله‌ها سپري نمايد، خود را از نظرها پنهان كرد. با اين اتفاق ماندنِ او در راديو نيز ميسر نبود، زيرا از نظر قانوني اين امر با كار دولتي مغايرت داشت، از اين رو تا مدت‌ها با نام همسرش براي راديو نويسندگي مي‌كرد. اما در تابستان 1344 تحملش تمام شد و خود را به زندان قصر معرفي كرد. زنداني شدن اخوان دردسرهاي زيادي براي او ايجاد نمود و خانواده‌اش را در تنگناي مادي قرار داد.

 

 

مهدي اخوان ثالث در روز يكشنبه 4 شهريور 1369 در بيمارستان مهر تهران بدرود حيات گفت و پيكرش را به مشهد انتقال دادند و در جوار آرامگاه فردوسي در باغ توس به خاك سپردند.

 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


 
 

مشاغل و سمتهاي اداري

 


اخوان ثالث در سال 1327 ساكن تهران شد و به خدمت آموزش و پرورش درآمد و به دبيري پرداخت و پس از چندي به سمت مامور در وزارت اطلاعات مشغول همكاري شد و وظيفه‌اش نظارت بر برنامه‌هاي ادبي بود. وي همچنين به كار صدا برگرداني (دوبله) فيلم‌هاي مستند در استوديو «گلستان» نيز پرداخت. بنا به قول گلستان در مدت سه - چهار سال روي صداگذاري نزديك به سيصد فيلم مستند نظارت كرد. به جز آن هم به متن ترجمه‌ها و رواني گفتارها رسيدگي مي‌كرد، هم بر نوار اصلي و برگردان به نسخه‌هاي فيلم. پس از آنكه كارگاه فيلم گلستان تعطيل شد، ايرج گرگين رييس برنامهء دوم راديو از اخوان دعوت كرد تا مسئووليت مستقيم برنامه‌هاي ادبي را برعهده گيرد. با توجه به آنكه تجربهء لازم را براي اين‌كار نداشت، اما با موفقيت برنامه‌ها را اداره كرد. او مي‌گويد:«من آن وقت هفته‌اي چهار برنامه داشتم، يك برنامهء ادبي داشتم، يك برنامهء كتاب داشتم، در ميزگردهايي هم كه راجع به اين جور مسايل بود شركت مي‌كردم.»


در سال 1348 از اخوان براي كار تلويزيون آبادان دعوت به عمل آمد. او تا سال 1353 براي تلويزيون آبادان برنامه‌سازي نمود، اما حادثهء مرگ دخترش لاله، او را مجبور كرد به تهران بازگردد و از همكاري با تلويزيون آبادان صرفنظر نمايد. تا قبل از انقلاب، اخوان ثالث كمابيش با برنامه‌هاي ادبي در تلويزيون ظاهر مي‌شد، پس از پيروزي انقلاب براي مدتي در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي (فرانكلين سابق) مشغول به كار شد، اما پس از مدتي استعفا داد و خانه‌نشين شد.

 

 

فعاليتهاي آموزشي


مهدي اخوان ثالث پس از آنكه به تهران آمد به اتفاق احمد خويي و اكبر آذري با سفارش مدير روزنامهء «زندگي»، در اداره فرهنگ روستايي براي آموزگاري استخدام شد. اداره نيز هر سه نفر آنها را براي تدريس به ورامين فرستاد. تدريس در مدرسهء روستايي كريم آباد بهنام سوخته ورامين اولين گام براي ورود به حرفهء معلمي بود. انتخاب شغل معلمي در آن ساليان با روحيهء اخوان سازگار بود. يكي دو سال بعد، او را به مدرسهء كشاورز منتقل كردند و او در آنجا علاوه بر آنكه معلم ادبيات بود، فقه و آهنگري را نيز به بچه‌ها ياد مي‌داد. اخوان بعد‌ها به دلايلي از كار تدريس در آموزش و پرورش كناره‌گيري كرد. او خود علت اين امر را برخي تمردها يا رفتن، نرفتن‌ها بيان مي‌كند. ادامهء فعاليت آموزشي مهدي اخوان ثالث درسال 1356 مي‌باشد. او با دعوت دانشگاه، شعر سامانيان و مشرطيت به بعد را تدريس مي‌كرد و در اواخر عمر نيز در دانشگاههاي تهران، تربيت معلم و شهيد بهشتي به اين كار مشغول بود.

 

 

ساير فعاليتها و برنامه‌هاي روزمره


اخوان ثالث تا سال 1323 مي‌كوشد خود را از جميع جهات فرهنگي، ادبي، اجتماعي و سياسي كامل كند. زندگي او در دورهء دوم بيشتر بر مبناي تفكر سياسي و اجتماعي مي‌گذرد، اگرچه در اين دوره نيز شعر مي‌سرايد و مي‌كوشد شعرهايي ماندگار بيافريند اما او كه هنوز جواني پرشور است، جذب جنبش‌هاي سياسي مي‌شود تا بدين طريق حقانيت و عدالت را در جهان يا حداقل ايران برقرار كند. به هر حال از لحاظ فكري اخوان از بدو ورود به تهران تا سال 1323 دورهء پرتلاطمي را مي‌گذراند. او با بسياري از مسايل فكري و جنبش‌هاي سياسي از طريق كتاب‌ها و روزنامه‌ها آشنا مي‌شود، در واقع ذهنيت اخوان در آن‌سال‌ها با خواندن كتاب‌ها پرورش مي‌يابد. خودش در ضمن خاطراتش مي‌گفت، هرماه كه حقوقش را مي‌گرفت از ورامين به تهران مي‌آمد و چند كتاب مي‌خريد. كتاب‌هايي با گرايش چپ، كتاب‌هاي كسروي. اخوان در مدت فعاليت آموزشي در آموزش و پرورش در مجلهء اين اداره همكاري داشته‌است. مجله‌اي كه به اعتراف خودش در مدت 17-18 سال آموزگاري، دبيري و مدير مدرسه بودن خوشايند نبود چون اغلب چيزها‌يي كه در اين مجله به‌چاپ مي‌رسيد، بخشنامه‌هاي اداري بود و يا خبرهاي تغيير فلان وزير. او بعد از سال 1330 علاوه بر تدريس در وزارت آموزش و پرورش با مطبوعات تهران همكاري تنگاتنگي داشت، بسياري از نوشته‌ها و شعرهاي او در روزنامه‌ها و مجلاتِ‌ماهانهء آن روز وجود دارد. در واقع نوشتن در مطبوعات يگانه راه امرار معاش او بود. نوشته‌هاي اخوان كه براي گذراندن زندگي با اسم مستعار چاپ مي‌شد، غير از نوشته‌هايي بود كه در واقع كار دل او بود. در سال 1330 اخوان سرپرستي صفحهء ادبي روزنامه جوانان دمكرات را به عهده گرفت و از اين طريق با تك‌تكِ شاعران جوان آن‌روز آشنا شد، شاعراني چون سياوش كسرايي، سايه، احمد شاملو، محمد عاصمي و نصرت رحماني و ... او تا قبل از ازدواج با دوست صميمي‌اش رضا مرزبان چه‌در ورامين و چه‌در تهران در يك‌خانه زندگي مي‌كرد. از آنجا كه اخوان سري پرشور براي مسايل سياسي و از جمله حزب دموكرات چپ‌گراي توده داشته پس از كودتاي 1332 مانند بسياري از اهل قلم دستگير و روانهء زندان شد. پس از آزاد شدن از زندان، اخوان تا آخر عمر ديگر هيچ‌گاه براي حزب و دستهء خاصي فعاليت نكرد و در واقع از كارهاي روزمره سياسي كناره گيري كرد و براي امرار معاش به روزنامه ايران ما پيوست. مدير روزنامه ايران‌ما عامل اصلي آزادي اخوان از زندان بود از اين رو اخوان در كنار او كوشيد تا ديگر با دست از پا خطا نكند و فقط به غناي بينش ادبي و فرهنگي خود بيفزايد! در اين سالها سرپرستي چند صفحهء هنر و ادبيات روزنامه ايران‌ما به عهدهء او و دوست جوانش حسين رازي بود. بعدها اخوان به اتفاق همين دوستش نخستين جنگ هنر و ادب امروز را منتشر كرد. پس از شمارهء دوم جنگ هنر و ادب مجموعهء شعر زمستان را در سال 1335 چاپ و منتشر كرد، چاپ اين مجموعه خود آغاز حركت جديدي در عرصه فرهنگ و هنر آن روزگار بود. زندگي اخوان در سال‌هاي پس از انقلاب بيشتر در خلوت و انزوا گذشت. نه حادثهء مهمي در زندگي او اتفاق افتاد نه شعر خارق‌العاده اي سروده شد. بلكه مهمترين رويداد فرهنگي، سفر او به خارج از ايران بود. اخوان كه در تمام طول زندگيش حتي براي يك‌بار نيز به خارج سفر نكرده بود، در سال پاياني عمر خود از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان دعوت شد. در اين سفر وي به فرانسه، انگليس، آلمان، دانمارك، سوئد و نروژ رفت. شعر خواند و از سوي فرهنگ دوستان ايراني مورد استقبال قرار گرفت. سفر اخوان در سال 1369 به اروپا زمينه را براي تجديد ديدار با دوستان قديمي فراهم كرد، در اين ديدار، ابراهيم گلستان، رضا مرزبان، اسماعيل خويي و چند تن ديگر از دوستان صميمي دوران جواني‌اش را ديده و مدتي را با آنها سپري نمود

باتشکر



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1663
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 16 تير 1392
.

1306 شمسي = 1928 ميلادي
تولد در 6 اسفند ماه ، برابر با 25 فوريه 1928، در رشت . اولين فرزند فاطمه رفعت و ميرزا آقا خان ابتهاج . يكي از چهار فرزند و تنها پسر خانواده .

1313 ش . = 1934 م .
شروع تحصيل و ادامه ي تحصيلات ابتدايي و بخشي از تحصيلات دبيرستاني در مدارس عنصري ، قاآني ، لقمان ، و شاهپور در شهر رشت و بعدبراي كلاس پنجم متوسطه در دبيرستان تمدن تهران .

1318 ش . = 1939 م .
آشنائي با موسيقي و سرودن شعر.

 

 

1325 ش . = 1946 م .
سفر به تهران . آشنائي با مهدي حميدي شيرازي . انتشار اولين مجموعه شعر با عنوان (نخستين نغمه ها) در مهر ماه اين سال از طرف بنگاه انتشاراتي طاعتي رشت . اين كتاب مقدمه اي از مهدي حميدي شيرازي و عبدالعلي طاعتي را همراه دارد. آشنايي و دوستي با فريدون توللي .

1327 ش . = 1948 م .
آشنائي و دوستي با
محمدحسين شهريار ، ابوالحسن صبا، حسين تهراني ، احمد عبادي ،...

1328 ش . = 1949 م .
آشنائي و دوستي با نادر نادرپور.

 

1330 ش . = 1951 م .
انتشار چاپ اول مجموعه شعر (سراب ) در خرداد ماه توسط انتشارات صفي عليشاه ، تهران . اين مجموعه اشعار سال هاي 30 ـ 1325 را در بر مي گيرد و حاوي مقدمه اي از شاعر است . آشنائي ودوستي با مرتضي كيوان . آشنائي و دوستي با نيما يوشيج ، سياوش كسرايي ، احمد شاملو، منوچهرشيباني ، اسماعيل شاهرودي ، فريدون مشيري ، فروغ فرخ زاد، سهراب سپهري ، مهدي اخوان ثالث .

1333 ش . = 1954 م .
انتشار چاپ اول مجموعه شعر (سياه مشق 1) در فروردين ماه توسط انتشارات اميركبير، تهران .(مجموعه هاي (سياه مشق ) كه طي سال هاي آتي منتشر مي شوند غزليات شاعر را در بر مي گيرند.دفتر اول كه در اين سال منتشر مي شود حاوي يك يادداشت از مرتضي كيوان و مقدمه اي از استادشهريار است و شاعر كتاب را به پدرش پيشكش كرده است ). انتشار چاپ اول مجموعه شعر(شبگير) در امرداد ماه توسط انتشارات زوار، تهران . همكاري با مجلات و روزنامه هاي مختلف همچون سخن ، كاويان ، صدف ، مصلحت ... شروع كار رسمي در شركت ساختمان هاي كشوري وسيمان تهران كه 22 سال ادامه مي يابد.

1334 ش . = 1955 م .
انتشار چاپ اول مجموعه منتخب اشعار (زمين ) در دي ماه توسط انتشارات نيل ، تهران .

1337 ش . = 1958 م .
ازدواج با خانم آلما مايكيال . حاصل اين ازدواج چهار فرزند است . يلدا (1338)، كيوان (1339)،آسيا (1340)، و كاوه (1341). سفر به تبريز براي ديدار شهريار.
1338 ش . = 1959 م .
سفر به تبريز با نادرپور براي ديدار شهريار.

1340 ش . = 1961 م .
انتشار كتاب (غزليات معاصر ايران ) به روسي توسط جهانگير دري و ورا كلاشتورنيا كه 24قطعه از اشعار (سايه ) در آن آمده است .

1341 ش . = 1962 م .
مقدمه ي (سايه ) بر مجموعه ي شعر (خون سياوش ) سياوش كسرايي .

1344 ش . = 1965 م .
انتشار مجموعه شعر (چند برگ از يلدا) در آبان ماه . سفر به ايروان ، مسكو، لنينگراد، تاشكند،سمرقند، بخارا، و كي يف .

1346 ش . = 1967 م .
شركت در شعرخواني بر آرامگاه حافظ.

1348 ش . 1969 م .
انتشار (يادنامه ي تومانيان ) شاعر ارمني ، در مهر ماه ، تهران . (ترجمه ي اين كتاب كار مشترك (سايه )، نادر نادرپور، گالوست خاننس ، و ر. بن است .)

1351 ش . = 1972 م .
شروع كار در راديو در خرداد ماه به عنوان سرپرست موسيقي ايراني . از جمله كارهاي (سايه )تهيه ي برنامه هاي (گل هاي تازه ) و (گلچين هفته ) است .

1352 ش . = 1973 م .
چاپ مجموعه شعر (سياه مشق 2) كه تا سال 1356 اجازه ي انتشار نيافت . شركت در كنفرانس نويسندگان آسيا و آفريقا و آمريكاي لاتين در شهر آلماآتا (قزاقستان ). شركت در سمينار شعر آسيا وآفريقا و آمريكاي لاتين در شهر ايروان (ارمنستان ) همراه دكتر غلامعلي رعدي آذرخشي و صادق چوبك .
1353 ش . = 1974 م .
تشكيل گروه موسيقي شيدا با همكاري محمدرضا لطفي .

1354 ش . = 1975 م .
تشكيل گروه عارف با همكاري حسين عليزاده و پرويز مشكاتيان . خروج از كار در شركت سيمان تهران .

1356 ش . = 1977 م .
انتشار چاپ اول مجموعه شعر (سياه مشق 2) توسط انتشارات كتاب زمان ، تهران .

1357 ش . = 1978 م .
استعفا از راديو در 18 شهريور ماه همراه گروه شيدا و گروه عارف . انتشار چاپ سوم مجموعه شعر (سياه مشق 2) توسط انتشارات كتاب زمان ، تهران .

1358 ش . = 1979 م .
تاسيس (كانون چاووش ) با همكاري محمدرضا لطفي ، حسين عليزاده ، پرويز مشكاتيان ، وگروه شيدا و گروه عارف . چاپ مصاحبه ي (سايه ) با نشريه ي آفتاب با عنوان (شب هفتاد ساله ي سايه ).
1360 ش . = 1981 م .
انتشار چاپ اول مجموعه ي شعر (يادگار خون سرو) در بهمن ماه توسط انتشارات توس ،تهران . (سايه ) اين مجموعه را به رفيق شهيد خود مرتضي كيوان هديه كرده است . انتشار چاپ دوم مجموعه ي شعر (شبگير) در بهمن ماه توسط انتشارات توس ، تهران . انتشار چاپ اول مجموعه ي شعر (تا صبح شب يلدا) همراه با دو نوار كاست صداي شاعر، تهران .

1362 ش . = 1983 م .
زندان ، در ارديبهشت ماه .

1363 ش . = 1984 م .
رهايي ، در ارديبهشت ماه . آغاز كار تحقيقي ديوان حافظ. عنوان كتاب (حافظ به سعي سايه )است و شاعر آن را به همسرش آلما هديه كرده است .

1364 ش . = 1985 م .
چاپ مجموعه شعر (سياه مشق 3) در فروردين ماه توسط انتشارات توس ، تهران . (اين مجموعه در سال 1369 انتشار يافت .) انتشار چاپ سوم مجموعه ي (شبگير) و چاپ دوم مجموعه ي (يادگار خون سرو) در فروردين ماه توسط انتشارات توس ، تهران .

1366 ش . = 1987 م .
سفر به تبريز و آخرين ديدار با شهريار در خرداد ماه همراه محمدرضا شفيعي كدكني ... سفر به آلمان و اقامت در شهر كلن .

1367 ش . = 1988 م .
برگزاري شب هاي شعر در آلمان ، اتريش ، و دانمارك .

1368 ش . = 1989 م .
برگزاري شب هاي شعر در آلمان ، دانمارك .

1369 ش . = 1990 م .
انتشار چاپ اول مجموعه ي شعر (آينه در آينه ) برگزيده ي اشعار به انتخاب دكتر محمدرضاشفيعي كدكني در پائيز و چاپهاي دوم و سوم در زمستان ، توسط نشر چشمه ، تهران . انتشار چاپ اول مجموعه شعر (سياه مشق 3) توسط انتشارات توس ، تهران .

1370 ش . = 1991 م .
انتشار چاپ چهارم مجموعه ي شعر (آينه در آينه ) در بهار، توسط نشر چشمه ، تهران .

1371 ش . = 1992 م .
برگزاري شب شعر در هلند. انتشار چاپ اول مجموعه شعر (سياه مشق 4) توسط انتشارات چشم و چراغ ، تهران .
1373 ش . = 1994 م .
انتشار چاپ اول كتاب (حافظ به سعي سايه ) در قطع رحلي توسط انتشارات چشم و چراغ وتوس ، برگزاري شب شعر و سخنراني درباره ي ديوان حافظ در شهر بابل . برگزاري شب شعر وسخنراني درباره ي ديوان حافظ در لندن . انتشار چاپ دوم (حافظ به سعي سايه ) در قطع وزيري توسط انتشارات چشم و چراغ ، تهران . برگزاري شب شعر در سوئد، نروژ، و دانمارك .

1374 ش . = 1995 م .
سفر به ايالات متحده آمريكا و شعرخواني و سخنراني درباره ي ديوان حافظ در شهرهاي بركلي ، لوس آنجلس ، دالاس ، نيويورك ، فيلادلفيا، سان ديه گو، سياتل . گپ بيژن اسدي پور با (سايه )در ارديبهشت ماه در نيوجرسي . سفر به ايالات متحده آمريكا و شعرخواني و سخنراني درباره ي ديوان حافظ در شهرهاي واشنگتن ، بالتيمور، شيكاگو، سن خوزه ، اكلاهماسيتي . سفر به كانادا وشعرخواني و سخنراني درباره ي ديوان حافظ در شهرهاي تورنتو و ونكوور. انتشار چاپ پنجم مجموعه ي شعر (آينه در آينه ) در تابستان توسط نشر چشمه ، تهران . برگزاري شب شعر و سخنراني درباره ي حافظ در دانشگاه سوربن پاريس . انتشار شماره ي پنجم نشريه ي (دفتر هنر) ويژه ي (سايه )در اسفند ماه . انتشار (حديث نفس ) گپ بيژن اسدي پور با سايه در اسفند ماه .

1378
انتشار كتاب راهي و آهي (منتخب هفت دفتر شعر)، انتشارات سخن ، 1378.
انتشار سياه مشق ]پنج [، كارنامه ، 1378.

1385
انتشار كتاب تاسيان ، كارنامه ، 1385.

 

از اشعار هوشنگ ابتهاج:

 

در کوچه سار شب - سایه

 

ارغوان شعری از هوشنگ ابتهاج

 

بوسه – هوشنگ ابتهاج / ه الف سایه

 

زندان شب یلدا - هوشنگ ابتهاج

 

سرگذشت - هوشنگ ابتهاج

 

گریز - امیرهوشنگ ابتهاج - سایه

 

 

 

ارغوان

 

ارغوان! شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابي است هوا؟
يا گرفته است هنوز؟

من درين گوشه كه از دنيا بيرون است،
آسماني به سرم نيست،
از بهاران خبرم نيست،
آن چه مي بينم ديوار است.
آه، اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو بر مي كشم از سينه نفس
نفسم را بر مي گرداند.

ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همين يك قدمي مي‌ماند.

كورسويي ز چراغي رنجور
قصه پرداز شب ظلماني است.

 

نفسم مي گيرد
كه هوا هم اين جا زنداني است.
هرچه با من اين جاست
رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز
گوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است.

اندر اين گوشه خاموش فراموش شده،
كز دم سردش هر شمعي خاموش شده،
ياد رنگيني در خاطر من
گريه مي انگيزد

 

ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون آلود
هر دم از ديده فرو مي ريزد.

ارغوان !
اين چه رازي است كه هر بار بهار
با عزاي دل ما مي آيد
كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
واين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزايد

ارغوان!
پنجه خونين زمين!
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
كي براين دره غم مي‌گذرند؟

ارغوان !
خوشه ی خون!
بامدادان كه كبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغه می آغازند،
جام گلرنگ مرا
بر سر دست بگير،
به تماشاگه پرواز ببر.

 

آه ! بشتاب كه هم پروازان
نگران غم هم پروازند.

ارغوان !
بيرق گلگون بهار !
تو بر افراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش.

تو بخوان نغمه ناخوانده من

 

ارغوان!
شاخه همخون جدا مانده من!

 

فروردين 1363

 

"ارغوان" با صدای شاعر

 

هنر گام زمان

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام ، دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
فریاد ، ز داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است

باتشکر



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1852
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 16 تير 1392
.

1300- تولد، شیراز. پدرش دکتر محمدعلی دانشور، پزشک بود و مادرش قمرالسلطنه حکمت که مدتی مدیر هنرستان دخترانه هنرهای زیبای شیراز و نقاش نیز بود. سیمین سه برادر و دو خواهر داشته. دوران ابتدایی و متوسطه را در مدرسه انگلیسی مهرآیین به تحصیل پرداخت و در امتحانات نهایی شاگرد اول سراسر کشور شد. در تهران در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و در شبانه روزی امریکایی اقامت گزید.

1320- فوت پدر. با مرگ پدر، سیمین که در زبان و ادبیات لیسانس گرفته بود با وجود درآمد مکفی پدر و ثروت مادر ناچار می‌شود مدتی کار کند، از جمله معاون اداره تبلیغات خارجی شده و بعد برای رادیو تهران و روزنامه ایران با نام مستعار «شیرازی بی‌نام» مقاله می‌نویسد.

1327- انتشار «آتش خاموش»، شامل 16 داستان کوتاه. بعض از این داستان‌ها قبلا در روزنامه کیان، مجله بانو، امید چاپ شده بود. «آتش خاموش» اولین مجموعه داستانی است که زنی ایرانی به چاپ می‌رساند.

1327- آشنایی با آل احمد در بهار این سال و به هنگام بازگشت از اصفهان به تهران در اتوبوس، پس از انتشار «آتش خاموش».

1328- درجه دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه تهران با رساله «علم‌الجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم» زیر نظر فاطمه سیاح و پس از مرگ او زیر نظر فروزانفر. به قول خود دانشور پنج سال زیر دست سیاح کار کرده و اولین داستان ‌هایش را برای او خوانده و در همین زمان به تشویق او داستان‌هایش را به مدت یک سال برای کسی می‌خوانده که بعدها می‌فهمد هدایت است.(به نقل شفاهی از دانشور)

1328- ترجمه سرباز شکلاتی، برنارد شاو.

-1328 ترجمه «دشمنان» چخوف. مجموعه داستان‌های کوتاه.

1329- ازدواج با آل احمد. پدر آل احمد با این ازدواج، ازدواج با زن مکشوفه، مخالف بوده. روز عقدکنان از تهران به قم می‌رود و ده سال به خانه پسر پا نمی‌گذارد.

1331- با استفاده از بورس تحصیلی فولبرایت به ایالات متحد امریکا می‌رود و به مدت دو سال در رشته زیبایی‌شناسی در دانشگاه استنفورد به تحصیل می‌پردازد. در این مدت دو داستان کوتاه از او به انگلیسی در مجله ادبی «پاسیفیک اسپکتاتور» و کتاب داستان‌های استنفورد به چاپ می‌رسد. در کلاس‌های نویسندگی خلاقه استاد او والاس استگنر است. در بازگشت به ایران در هنرستان هنرهای زیبای پسران و دختران به تدریس می‌پردازد.

1322- ترجمه «بئاتریس» اثر آرتور شنیتسلر.

1333- ترجمه «کمدی انسانی»، ویلیام سارویان، و «داغ ننگ»، ناتانائل هاثورن.

1337- ترجمه «همراه آفتاب»، هارول کورلندر، مجموعه داستان‌های ملل مختلف برای کودکان.
1338 با سمت دانشیاری کلنل علینقی وزیری در رشته باستانشانسی و تاریخ هنر به استخدام دانشگاه تهران در می‌آید.

1340- «شهری چون بهشت».

1347 - ترجمه «باغ آلبالو» اثر آنتوان چخوف.

1348- «سووشون»، انتشارات خوارزمی. دو ماه قبل از مرگ آل احمد منتشر شد.

1351- ترجمه «بنال وطن»اثر آلن پیتون.

1356 - «مسائل هنر معاصر»، ده شب، شب‌های شاعران و نویسندگان ایران، امیرکبیر.

1358 - تقاضای بازنشستگی از دانشگاه تهران، مجموعه ده داستان کوتاه.

1359 - «به کی سلام کنم؟» خردادماه، خوارزمی

1360 - غروب جلال، تهران، انتشارات رواق.

1362 - ترجمه «ماه عسل آفتابی»، از نویسندگان مختلف.

1372 - «جزیره سرگردانی»، رمان، جلد اول، خوارزمی.

1380- ساربانْ سرگردان، رمان، انتشارات خوارزمی.

باتشکر



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1914
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 16 تير 1392
.

علي اسفندياري معروف به نيما يوشيج ، در سال 1274 شمسي در يوش مازندران به دنيا آمد. وي آموزش هاي ابتدايي را در يوش آغاز كرد و در سن دوازده سالگي (1288) با خانواده اش به تهران رفت و در آنجا مسكن گزيد. او ابتدا به دبستان (حيات جاويد) و سپس به مدرسه متوسطه كاتوليك (سن لوئي) رفت. در اين مدرسه بود كه زبان فرانسه را آموخت. نيما يوشيج به سال 1296 در سن بيست سالگي موفق به دريافت تصديقنامه از مدرسه ي عالي سن لوئي شد. نخستين كار اداري نيما شغلي در درجه پايين كارمندي در وزارت ماليه بود، او تا سال 1298 در اين كار دوام آورد. از سال 1306 در كنار همسرش عاليه ،در آموزشگاه هاي كوچك شهرهاي شمال ايران : بارفروش ( بابل كنوني ) ، لاهيجان ، رشت ، آستارا به كار تدريس اشتغال داشت. از فروردين ماه سال 1312 نيما و همسرش به تهران آمدند. نيما نخست در بلا تكليفي بسر برد و سپس در جست و جوي كاري مناسب بر آمد. در سال 1316 به تدريس ادبيات در دوره دوم دبيرستان صنعتي پرداخت. پس از آن به وزارت پيشه و هنر منتقل گرديد. يك سال بعد به اداره موسيقي كشور منتقل شد و به عضويت هيات تحريريه ي مجله موسيقي انتخاب گرديد؛ نيما يوشيج تا سال 1326 شغل ثابتي نداشت و پس از آن به خدمت در اداره ي نگارش وزارت فرهنگ پرداخت . او تا پايان زندگيش در اين شغل اداري باقي ماند. نيما در روز پنج شنبه 16 دي ماه 1338 هجري شمسي به علت ابتلا به بيماري ذات الريه در گذشت.
والدين و انساب : نيما يوشيج فرزند ابراهيم نوري و طوبي مفتاح بود. در يادداشت كوچك بي تاريخي نسب خود را چنين نوشته است: « علي بن ابراهيم علي ( معروف به ناظم الاياله ) بن محمدرضا ( معروف به باباخان بيك ) بن محمد هاشم بن محمدرضا » . [ زندگي و هنر نيما يوشيج پر درد كوهستان ، نوشته سيروس طاهباز ،تهران : انتشارات زرياب ، ص 11 ]
اوضاع اجتماعي و شرايط زندگي : نيما آنگونه كه خود مي گويد، كودكي اش در ميان شبانان و ايلخي بانان سپري شده است، اينان به هواي چراگاه به نقاط دور ييلاق قشلاق مي كردند و شب بالاي كوهها ساعات طولاني باهم به دور آتش جمع مي شدند ،او مي گويد: «از تمام دوره بچگي خود،به زدو خوردهاي و حشيانه و چيزهاي مربوط به زندگي كوچ نشيني و تفريحات ساده آنها در آرامش يكنواخت و كور و بي خبر ازهمه جا چيزي به خاطر ندارم». [زندگي نامه شاعران ايران ، تاليف و گردآوري : ليلا صوفي ، تهران: انتشارات جاجرمي، ص216 ]
تحصيلات رسمي و حرفه اي : نيما خواندن و نوشتن را در يوش كه بود آموخت. در زندگينامه ي خود چنين مي نويسد: «در همان دهكده كه متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفتم. او مرا در كوچه باغهاي دنبال مي كرد و به باد شكنجه مي گرفت. پاهاي نازك مرا به درختهاي ريشه و گزنه دار مي بست. با تركه هاي بلند مرا مجبور مي كرد به از بر كردن نامه هايي كه معمولا“ اهل خانواده اي دهاتي به هم مي نويسند و خودش آنها را بهم چسبانيده و براي من طومار درست كرده بود». در سن دوازده سالگي (1288) نيما با خانواده اش در تهران مسكن گزيد و در اين شهر ،ابتدا به دبستان (حيات جاويد) و سپس به مدرسه متوسطه كاتوليك (سن لوئي) رفت. در اين مدرسه بود كه زبان فرانسه را آموخت. نيما يوشيج به سال 1296 در سن بيست سالگي موفق به دريافت تصديقنامه از مدرسه ي عالي سن لوئي شد و اين پايان تحصيلات رسمي اوست. پس از آن مدتي به اتفاق لاربن در مدرسه ي خان مروي نزد مرحوم آقا شيخ هادي يوشي، زبان عربي آموخت . در سال 1307 نيز در بار فروش (بابل) در محضر علامه ي حائري به درسهاي فلسفه و منطق و فقه اين عالم بزرگ دل سپرد. [زندگي نامه شاعران ايران ، تاليف و گردآوري : ليلا صوفي ، تهران: انتشارات جاجرمي، ص216 ـ زندگي و هنر نيما يوشيج پر درد كوهستان ، نوشته سيروس طاهباز ،تهران : انتشارات زرياب ، ص 17 ]
خاطرات و وقايع تحصيل : نيما يوشيج از دوران تحصيل خود چنين تعريف مي كند : «سالهاي اول زندگي مدرسه من به زد وخورد بچه ها گذشت ،وضع رفتار و سكنات من كناره گيري و حجبي كه مخصوص بچه ها ي بربيت شده در بيرون شهر است . موضوعي بود كه در مدرسه مسخره برانداز بود. هنر من خوب پريدن و با رفيقم پژمان (حين) فرار از محوطه مدرسه بود. من در مدرسه خوب كار نمي كردم فقط نمرات نقاشي به داد من مي رسيد. اما بعدها مراقبت و تشويق يك معلم خوش رفتار كه نطام وفا شاعر امروز باشد مرا به خط شعر گفتن انداخت. اين تاريخ مقارن بود با سالها يا كه جنگها ي بين المللي ادامه داشت. من در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه مي توانستم بخوانم». او در ادامه مي گويد : «به منزل خاله ام ، مادر تقي كياني كاردار، مي گريختم. با پاي برهنه از بازارها و كوچه هاي يخ بسته و مرطوب كه آثار قديم در آنجا هنوز بجا بود (مي گذشتم). در سر راه من دالان دولتسراي عضدالملك نائب السلطنه بود. با چراغ كم روشن توي دالان و قراول دم در با لباس مخصوص قديم قراول هاي زمان پيش از مشروطه . همه چيز قديم. من درست به يادم مي آيد حيدر علي كمالي و تقي كاردار كياني در بالاخانه شعر مي خواندند تا صبح. و احتشام الملك ، پدر همين خانلري ، در زاويه به حساب خود زندگي مي كرد. آنها تا صبح نظامي مي خواندند. تاثير نظامي از آن وقت در من پيدا شد كه من اصلاً در خصوص شعر فكر نمي كردم. تقي كياين كاردار ( معتصم الملك ) در من تاثير مهمي دارد ، بدون اينكه خودش بداند» .[زندگي نامه شاعران ايران ، تاليف و گردآوري : ليلا صوفي ، تهران: انتشارات جاجرمي، ص216ـزندگي و هنر نيما يوشيج پر درد كوهستان ، نوشته سيروس طاهباز ،تهران : انتشارات زرياب ، ص 17-18 ]
استادان و مربيان : نيما به تشويق نظام وفا كه استاد او بود ،به نظم شعر پرداخت. از استادان وي مي توان به مرحوم آقا شيخ هادي يوشيجي و علامه حائري اشاره كرد. [زندگي نامه شاعران ايران ، تاليف و گردآوري : ليلا صوفي ، تهران: انتشارات جاجرمي، ص216ـزندگي و هنر نيما يوشيج پر درد كوهستان ، نوشته سيروس طاهباز ،تهران : انتشارات زرياب ، ص 17-18 ]
هم دوره اي ها و همكاران : يكي از همدو ره ايها ي دوران تحصيل نيما يوشيج ،حسين پژمان بود.[ از نيما تا روزگار ما ، تاليف سيد يحيي آريان پور ، ج 3 ، تهران : انتشارات زوار ، ص 600 ]
همسر و فرزندان : در تاريخ 6 ارديبهشت ماه سال 1305 نيما يوشيج ، در سن 29 سالگي ،با خانم عا ليه ي جهانگير ،فرزند ميرزا اسماعيل شيرازي ،خواهر زاده ي انقلابي و نويسنده ي مشهور ميرزا جهانگير صور اسرافيل ازدواج كرد.حاصل اين ازدواج فرزندي به نام شراگيم بود.[زندگي و هنر نيما يوشيج پر درد كوهستان ، نوشته سيروس طاهباز ،تهران : انتشارات زرياب ، ص52 ؛ از نيما تا روزگار ما ، تاليف سيد يحيي آريان پور ، ج 3 ، تهران : انتشارات زوار ، ص 600 ]
وقايع ميانسالي : نيما در يكي از طوفاني ترين و پر آشوب ترين ايام تاريخ كشور را درك نموده است.وي در اين زمان رضا خان با توطئه چيني و حمايت بيگانگان در پي تغيير حكومت قاجار و انتقال سلطنت به خود و خاندان خود بود. در سال 1303 مجلس شوراي ملي لايحه اي عزل احمد شاه قاجار و جانشيني سردار سپه را به مقام سلطنت تصويب مي كند و در 15 آذر ماه 1304 مجلس موسسان براي تغيير مواردي از قانون اساسي تشكيل مي شود. نيما يوشيج با روشن بيني و آينده نگري كامل ، كه نشانه ي حس قوي و شناخت كامل او از موقعيت سياسي و اجتماعي ايران است ،در ياد داشتي با عنوان (مجلس مؤسسان )براي تغيير موادي از قانون اساسي تشكيل مي شود. نيما يوشيج با روشن بيني و آينده نگري كامل ، كه نشانه ي حس قوي و شناخت كامل او از موقعيت سياسي و اجتماعي ايران است، در ياد داشتي با عنوان (مجلس موسسان ) به تاريخ 21 آبان ماه 1304 چنين مي نويسد:(مجلس موسسان به اصطلاح شيطان مي خواهد آتيه ي مملكت ،يعني سرنوشت يك مست بچه هاي يتيم و مادرهاي فقير را معين كند. جوانها اغلب آنهايي كه چند جلد از كتب ادبيات غربي را ترجمه كرده اند و به اين جهت مشهور به نويسندگان هستند، در اين مجلس شركت دارند. مي خواهند آنها را براي اين مجلس انتخاب كنند. به من هم تكليف كرده اند،ولي من تاكنون نه پا به مجلس آنها گذاشته ام نه بازي قرعه و انتخاب و كلا را شناخته ام . من از اين بازي چيزي نمي فهمم . يك نفر را روي كار كشيده اند يك استبداد خطرناك ،مملكت را تغيير خواهد داد. جوان باهنر گمنام ،بمير يا ساكت باش تا تو را معدوم نكنند و تو بتواني روزي كه نطفه هاي پاك پيدا شدند ،به آنها اتحاد را تبليغ كني .اين نقشه ها براي اين است كه متفكرين و مخالفين شناخته شوند و آنها را در موقع جلسه ،نيست كنند؛ ولي بالاخره شيطان مغلوب مي شود.) نيما يوشيج كه به هنگام نوشتن يادداشت 28 ساله است، در اين عبارت (جوان باهنر گمنام ،بمير يا ساكت باش تا تورا معدوم نكنند )بي گمان به شهادت دوست ناكام خود ميرزاده عشقي نظر دارد و جملات (من از اين بازيها چيزي نمي فهمم .يك نفر را روي كار كشيده اند . يك استبداد خطرناك ،مملكت را تغيير خواهد داد .سخت هوشيارانه ،قابل توجه، تاريخي و عبرت آور است. در بهمن ماه 1306 حادثه سياسي مهمي روي داد : كشف كتيبه ي سري و اعلام سرهنگ احمد پولادين. سرهنگ احمد خان پولادين كه افسري حساس و چو ن رئيس گارد رضا شاه و از نزديك شاهد اعمال او بود با عده اي از افسران و اشخاص مي دانست آنها هم با رژيم پهلوي موافق نيستند وارد مذاكره و متحد شده كميته اي سري تشكيل دادند كه او را از ميان بردارند و رژيم پهلوي را سرنگون سازند. نزديك بود كه موفق هم بشوند . اما يكي از افراد اين كميته از بيم نافرجام ماندن اين اقدام محرمانه مراتب را به اطلاع پهلوي رسانيد . همگي اعضاء كميته دستگير و تسليم دادگاه نظامي شدند محاكمات آنها چند روز به طول انجاميد در نتيجه سرهنگ احمدخان پولادين محكوم به اعدام شد. اين واقعه نيما يوشيج را كه انديشه انتقام هميشه با او بود سر شوق مي آورد و در اسفند ماه 1306 شعر بلند و حماسي (سرباز فولادين) را سرود تا اين تاريخ بعد از (افسانه) مهم ترين شعر اوست.[زندگي و هنر نيما يوشيج پر درد كوهستان ، نوشته سيروس طاهباز ،تهران : انتشارات زرياب ، ص 67-48 ]
زمان و علت فوت : نيما در روز پنج شنبه 16 دي ماه 1338 هجري شمسي به علت ابتلا به بيماري ذات الريه در گذشت و در قبرستان امامزاده عبدالله به خاك سپرده شد. [زندگي نامه شاعران ايران ، تاليف و گردآوري : ليلا صوفي ، تهران: انتشارات جاجرمي، ص218 ]
مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : نخستين كار اداري نيما شغلي در درجه پايين كارمندي در وزارت ماليه بود و ي تا سال 1298 در اين كار دوام آورد. از فروردين ماه سال 1312 نيما و همسرش در تهران بودند. نيما نخست در بلا تكليفي بسر برد و سپس در جست و جوي كاري مناسب بر آمد. در سال 1316 به وزارت پيشه و هنر منتقل گرديد. يك سال بعد به تمايل خودش با همان حقوق به اداره موسيقي كشور منتقل شد و به عضويت هيات تحريريه ي مجله موسيقي انتخاب گرديد؛ اين كار جدي ترين و مناسب ترين شغل اداري نيما يوشيج درتما م طول زندگيش است كه تا پابان عمر اين مجله ،تا بهمن 1320 ادامه يافت. نيما يوشيج تا سال 1326 شغل ثابتي نداشت و پس از آن به خدمت در اداره ي نگارش وزارت فرهنگ پرداخت . كار او بررسي و اظهار نظر در باره ي نمايشنامه ها و فيلمنامه هايي بود كه به اين اداره مي رسيد. تا پايان زندگيش اين شغل اداري او بود و حقوقش سيصد و سي تومان در ماه بود. [روزنامه همشهري ، دوشنبه 10دي 1380 ، شماره 2607 ـ زندگي و هنر نيما يوشيج پر درد كوهستان ، نوشته سيروس طاهباز ،تهران : انتشارات زرياب ، ص 23 و 116 و119 -120 و 125 ]
فعاليتهاي آموزشي : از سال 1306 ، نيما در كنار همسرش عاليه ،در آموزشگاه هاي كوچك شهرهاي شمال ايران : بارفروش ( بابل كنوني ) ، لاهيجان ، رشت ، آستارا به كار تدريس اشتغال داشت. او در سال 1316 در تهران به تدريس ادبيات در دوره دوم دبيرستان صنعتي پرداخت.[ از نيما تا روزگار ما ، تاليف سيد يحيي آريان پور ، ج 3 ، تهران : انتشارات زوار ، ص 597 ]
آرا و گرايشهاي خاص : نيما يوشيج در سال 1316 موفق به كشف شكل تازه اي در شعر فارسي شد كه اين شيوه به كلي با شعر قديم فرق دارد و با نگرشي كه در شيوه شكل آن پديد آورد به پدر شعر نو لقب گرفت. نظرنيما در خصوص شعر، يك نگاه جديد است كه بعضاً شيوه هاي قديم را به چالش كشيده و از منظري جديد غالب شعر را تعريف مي نمايد. او مي گويد: « ادبيات ما بايد از هر حيث عوض شود. موضوع تازه كافي نيست و نه اين كافي است كه مضموني را بسط داده و به طرز تازه بيان كنيم. نه اين كافي است كه با پس و پيش كردن قافيه و افزايش و كاهش مصراع ها يا وسايل ديگر ، دست به فرم تازه زده باشيم . عمده كار اين است كه طرز كار عوض شود و مدل وصفي و روائي ، كه در دنياي با شعور آدم هاست ، به شعر بدهيم. »او در ادامه مي گويد:« شعر وزن و قافيه نيست ، بلكه وزن و قافيه هم از ابزار كار يك نفر شاعر هستند. همچنين شعر رديف ساختن مصطلحات و فهرست كلي دادن از مطالب معلوم كه در سر زبان ها افتاده است نيست. اين جور كار به درد دفتر حساب بندي يك تجارتخانه مي خورد. شعر واسطه تشريح و تاثير دادن و كوچك كردن معنويات و شكافتن و نمودن درونيهاي دقيق و نهفته آنهاست. و تمام كوشش و كاوش شاعر براي آن است كه « مخصوصاً شعر را از حيث بيان آن به طبيعت نزديك كرده و به آن اثر دلپذير نثر را دهد » . زياد رغبت دارد و دلباخته رغبت خود است كه « شعر را از مصراعبازيهاي ابتدايي ـ كه در طبيعت اين طور يكدست و يكنواخت و ساده لوح پسندانه وجود ندارد و لباس متحد الشكل نپوشيده استـ آزاد كرده باشد» .نيما فقط در ابداع شعر نو جسارت به خرج نداد بلكه همين آوردن واژه هاي روستايي و بومي در شعر فارسي و ملي در نوع خود بدعت و نوآوري محسوب مي شود ، تا جاييكه كه بعد از او بسياري خواستند از اين شيوه بهره بگيرند كه راه به جايي نبردند.

 [ از نيما تا روزگار ما ، تاليف سيد يحيي آريان پور ، ج 3 ، تهران : انتشارات زوار ، ص9-608 ـ روزنامه همشهري ، دوشنبه 10دي 1380 ، شماره 2607]

باتشکر



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1976
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 16 تير 1392
.

 سيد محمد علي جمال زاده فرزند سيد جمال الدين واعظ در سال 1270 در اصفهان متولد شد . پس از اتمام تحصيلات مقدماتي به بيروت رفت و در سال 1915 به دعوت انجمن مليون ايران براي مبارزه عليه روس و انگلستان عازم برلن شد. بعد از پراكنده شدن جمع مليون ، مدتي در برلن ماند و از آنجا به ژنو رفت و در دفتر بين اللملي كار ، در ژنو شروع به فعاليت كرد . وي در دوران جنگ جهاني دوم در ژنو منزوي شد و دل به به خواندن و نوشتن مقالات و داستان هاي خود خوش كرد . جمالزاده در عهد زمامداري رضاشاه تقريبا خاموشي گزيد ولي در مواردي نيزكارهايي همچون نشر « مجله علم و هنر » را در ژنو به انجام رساند. با فرارسيدن شهريور 1320 حيات ادبي او شروع شد و چند داستان در تهران از او به چاپ رسيد كه مهمترين آن « يكي بود يكي نبود » با سبكي خاص ، نگاه ها را به سو ي آثار او معطوف ساخت . جمال زاده تا پايان زندگي در ژنو به سر برد و سرانجام در سال 1376 دار فاني را وداع گفت .
والدين و انساب : پدر وي سيد جمال الدين واعظ اصفهاني (در اصل همداني) از سادات جبل عامل (صدر) بود. جمالزاده در مورد نسب و كينه خود چنين مي گويد: « پدر پدر من، يعني پدر بزرگ من،اسمش سيد عيسي صدر بود. در شهر همدان ملا بود شاه عباس صفوي اينها را از (جبل عامل) آورده بود به ايران.» از سوي مادر نيز نسبش به اصفهان مي رسد . [ لحظه اي و سخني با سيد محمد علي جمالزاده ، گردآوري و تنظيم مسعود رضوي ، تهران : انتشارات همشهري ،چاپ اول 1373 ، ص374 ،]
خاطرات كودكي : جمالزاده الفبا را در سن چهار سالگي نزد زن دايي اش آمنه بيگم كه زن مؤمن و با سوادي در اصفهان بود قرار گرفت.با فراگيري الفبا ابجد و هوز در محله نوبه مكتب ملا محمد تقي (ملا قم تقي) كه در يكي از بالاخانه هاي مسجد سيد در محله بيد آباد واقع بود سپرد. جمالزاده مجددا“ از اين مكتب به مكتب ديگري كه در يكي از بالاخانه هاي مسجد عليقلي آقا در (محله ميرزاها) در نزديك قبرستان (آب پخشان) رفت و نزد آخوندي بنام ملاطاهر فراگيري خواندن و نوشتن پرداخت. اما وي در اين مكتب نيز ماندگار نشد،مادرش اين بار او را در راستاي بازار بيدآباد نزد ميرزا حسن صحاف كسي كه كتاب هاي پدرش را صحافي مي نمود به شاگردي گذاشت، جمالزاده در نزد اين شخص هم شاگردي مي نمود و هم درس مي خواند،او مي گويد: تازه آنجا معني خواندن و نوشتن را تا حدي فهميدم و كم و بيش دستگيرم شد كه منظور از ياد گرفتن اين علامت هاي كج و معوج كه به نام حروف و حركات چون كرم هاي زيانكاري از اين دوره كودكي مغز و ريشه عمر اطفال معصوم مي افتند و تا دم مرگ شيره جانشان را مي مكند چيست.»[ لحظه اي و سخني با سيد محمد علي جمالزاده ، گردآوري و تنظيم مسعود رضوي ، تهران : انتشارات همشهري ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]
اوضاع اجتماعي و شرايط زندگي : كودكي جمالزاده با خاطراتي زيبا از كوچه هاي تودر توي شهر تاريخي اصفهان ،مساجد و مناره ها، حمام ها و دكانها، مكتبخانه ها و درس و بحث ها، بازي و نشست و برخاست با فرزندان ملك المتكلمين و ديد و بازديدها پدر آغاز شده است و در تلاشها و مبارزات سياسي همراه وي در پاي منبر وشنيدن خطابه هاي آتشينش، تشنج ها،و سؤقصدها در تهران ادامه يافته است. [ لحظه اي و سخني با سيد محمد علي جمالزاده ، گردآوري و تنظيم مسعود رضوي ، تهران : انتشارات همشهري ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]
تحصيلات رسمي و حرفه اي : جمالزاده پس از گذراندن دوره تحصيل در مكتبخانه به مدرسه آخوندها و طلاب علم رفت. اين مدرسه در دهنه بازار بيد در كنار نهر معروف به (ماري بابا حسين) قرار داشت. باتوجه به صغرمن عمامه به سر نهاد و به صورت طلاب علوم دينيه در آمد. آخوندي به نام حاجي آخوندي بدون مقدمه صرف و نحو عربي را با كتاب (جامع المقدمات) به آنها تدريس نمود. درهمين زمان مدرسه اي به طرز جديد باز توسط ميرزا علي خان و حاجي جواد (صراف) باز شد. البته اين مدرسه عمر بسيار كوتاهي داشت زيرا اين مدرسه را تعطيل گرديد. جمالزاده بعد از اين جريان براي مدتي از درس و مدرسه دور ماند تا آنكه مادرش با خبر شد كه در محله شاشان (شهشان،شاه شاهان) سيد با سواد و انگليسي داني به نام مير سيد علينقي خانه مسكوني خود را به صورت مدرسه اي در آورده است و شاگرد قبول مي كند، بنابراين مادرش او را به اين مدرسه فرستاد كه اين مدرسه نيز بعد از مدتي تعطيل شد. بدليل مسائل سياسي در سال 1321 جمالزاده به اتفاق خانواده به تهران رفتند . در تهران پدرش او را به مدرسه (ثروت) فرستاد.در مدرسه ثروت كتابهاي جغرافياي محمد صفي خان ،هندسه علي خان،مارگو براي فرانسه،كتاب ديگري به نام متود كه گويا از تاليفات عباسقلي خان بود تدريس مي شد. قبل از آنكه جمالزاده از اين مدرسه فارغ التحصيل شود، پدرش اورا به مدرسه ادب كه از موسسات مرحوم حاجي ميرزا يحيي دولت آبادي سپرد. او تحصيل در اين مدرسه را ادامه داد تا آنكه در اين زمان دولت ايران چند نفر معلم فرانسوي براي مدرسه دارالفنون استخدام نمود، بدليل خالي بودن كلاسهاي درس اين معلمان كه عموما“ گياه شناسي ،حيوان شناسي،و شيمي و غيره بود وزارت معارف وقت (امروز وزارت فرهنگ) عده اي از شاگردان مدارس تهران (رشديه ،علميه ،آليانس،اقدسيه ،سياسي،سادات ،اسلامي و ثروت...) را انتخاب نموده و به دارالفنون فرستادند كه از جمله اين شاگردان جمالزاده بود.شيوه تدريس اين معلمان به زبان فرانسه بود لذا شاگردان به دليل عدم آشنايي با اين زبان در فراگيري دروس مشكل داشتند لذا ميرزا محمد علي خان فروغي و برادرش ميرزا ابوالحسن خان كه فرانسه مي دانستند سمت مترجمي يافتند وشب ها درس ها را در نزد معلمان فرانسوي حاضر مي كردند و روزها به شاگردان ياد مي دادند جمالزاده از دارالفنون چنين تعريف مي كند: من بچه سيد معمم نا بالغ سر درس علم « استوئولوژي » يعني از رفقا از قلعه كبري كه دخمه زردشتيان و در بيرون دروازه شاهزاده عبدالعظيم دست چپ واقع بود با تمهيداتي يك جمجه به دست آورده بوديم و با نخود خام سوراخ و ثغبه آن را پر كرديم و حداكثر در آن وارد كرديم تا نخودها باد كرد و استخوان هاي جمجمه را در هم تركانيد و ما توانستيم درس خود را استخوان به دست ياد بگيريم. دو سالي نگذشت كه جمالزاده توسط پدرش براي تحصيل به بيروت رفت . سن جمالزاده در اين اوقات از دوازده سال در گذشته بود. تمايل وي به تحصيل در دانشگاهها سبب عزيمتش به اروپا شد. جمالزاده با پايان بافتن تحصيلات دوره متوسطه براي تحصيل در رشته حقوق از طريق مصر به فرانسه عزيمت نمود. به توصيه ممتاز السلطنه سفير ايران به لوزان در سوئيس رفت. تا پايان 1329 قمري در لوزان مانده و بقيه تحصيل خود را در ديژون فرانسه ادامه داد و در سال 1323 فارغ التحصيل شده است. [ برگزيده آثار سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 792 - ياد سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]
خاطرات و وقايع تحصيل : جمالزاده در دوران تحصيل در بيروت پدر خود را از دست داد. در اين زمان اوضاع سياسي ايران دگرگون شد. محمد علي شاه مجلس را به توپ بست و هر يك از آزاديخواهان به سرنوشتي دچار شدند. سيد جمال ( پدر جمالزاده ) پنهاني خود را به همدان رسانيد تا به عتبات برود. ولي در آنجا به چنگ عمال دولتي افتاد و چون او را به دستور دولت به حكومت بروجرد تحويل دادند در اين شهر به اراده حاكم امير افخم به طناب انداخته و مقتول شد. در مدت تحصيل در اروپا مهمترين حادثه اي كه به وقوع پيوست جنگ جهاني بود. وقوع جنگ جهاني موجب تشكيل كميته مليون ايراني به زعامت سيد حسن تقي زاده ، دربرلن ، براي مبارزه با روس و انگليس شده يكي از ايرانياني كه به همكاري در اين كميته دعوت شد سيد محمد علي جمالزاذه بود. او در سال 1915 به برلن رفت و تا سال 1930 در اين شهر زيست. [ برگزيده آثار سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 792 - ياد سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]
فعاليتهاي ضمن تحصيل : جمالزاده در زمان تحصيل در مدرسه لازاريست ( عين طوره ) اندك اندك با نويسندگي به معناي جديد كلمه آشنايي يافته و با روزنامه لاكروآ ( Croix = صليب )همكاري نمود كه البته در اين راه سوي حاصل نكرد. [ لحظه اي و سخني با سيد محمد علي جمالزاده ، گردآوري و تنظيم مسعود رضوي ، تهران : انتشارات همشهري ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]
هم دوره اي ها و همكاران : جمالزاده با مستشرقان ناموري چون ژ.ماركورات، و گايگر،ايگن متيوح ،اسكارمان آشنا شد. و از هم سخني با آنان دامنه اطلاعاتش نسبت به كتاب هاي اروپايي درباره مشرق گسترش يافت و بر راه و روش اروپايي تحقيق آگاهي يافت. جز اين با ايرانيان دانشمندي چون محمد قزويني،سيد حسن تقي زاده، ميرزا فضاعلي آقا تبريزي (موسوي) آشنايي و همكاري يافت و از نشست و برخاست با اقران خود چون حسين كاظم زاده ايرانشهر، ابراهيم پور داود،محمود غني زاده،سعدالله خان درويش، مهدي ملكزاده، سود جست. [ برگزيده آثار سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378، ص 791 ]
همسر و فرزندان : جمالزاده در مدت اقامت در فرانسه با دختر خانمي فرانسوي به نام ژوزفين ازدواج نمود البته اين اولين ازدواج جمالزاده بود و او در زماني كه در دفتر بين المللي كار عضويت داشته ازدواج ديگري نيز نموده است. [ لحظه اي و سخني با سيد محمد علي جمالزاده ، گردآوري و تنظيم مسعود رضوي ، تهران : انتشارات همشهري ،چاپ اول 1373 ، ص374 - برگزيده آثار سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 794 ]
زمان و علت فوت : جمالزداه روز هفدهم آبان 1376 در شهر ژنو- كنار درياچه لمان-در سن يكصدو شش سالگي درگذشت. [ برگزيده آثار سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378، ص 791 ]
مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : جمالزده پس از تعطيلي مجله كاوه به عنوان مترجم به خدمت سفارت ايران در برلين در آمد و سپس سرپرستي محصلين ايراني به او واگذار شد. حدود هشت سال در اين كار بود تا اين كه از سال 1931 به دفتر بين المللي كار وابسته به جامعه ملل پيوست و در سال 1956 بازنشسته شد. پس از برلين به ژنو مهاجرت كرد و تا پايان عمر در اين شهر بود. در اين مدت چند دوره به نمايندگي دولت ايراني در چلسات كنفرانس بين المللي آموزش و پرورش شركت كرد. [ برگزيده آثار سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 793 ]
ساير فعاليتها و برنامه هاي روزمره : جمالزاده در سال 1915 به برلن رفت . سپس با ماموريتي از سوي كميته مليون به بغداد كرمانشاه اعزام شد . در بغداد با همكاري پورداود نشريه « رستاخيز را انتشار داد و در كرمانشاه عشاير كرد و لرد را عليه دشمنان ايران به مبارزه دعوت كرد و ارتش ملي تشكيل داد اما موفقيتي حاصل ننمود . جمالزاده در سفر مجددخود به برلن به اتفاق تقي زاده مجله سياسي ـ فرهنگي « كاوه را انتشار داد و در شماره پانزدهم ژوئيه 1916 ميلادي ، نخستين مقاله خود را با عنوان « وقتي كه ملتي اسير مي شود » به چاپ رساند . در سال هاي 1310 تا 1320 كمي از فعاليت هاي فرهنگي وي كم شد جز اين كه به عنوان « عضو وابستة فرهنگستان ايران انتخاب شد . در زمان جشن هزارة فردوسي منحصرا يك مقاله با نام « نه اندر نه آمد سه اندر چهار » از او در « فردوسي نامه » مهر 1313 چاپ شد . در جشن هفتصد ساله تاليف گلستان سعدي ، كتابچه اي به نام « پندنامه سعدي » منتشر كرد ( 1317 ) . از جمله كارهاي ديگر او در اين سال ها : مقاله اي درباره كتاب مندرج در مجله تعليم و تربيت ، مقاله هايي در مجله موسيقي ، ترجمه قصه اي از آناتول فرانس در مجله مهر ( 1316 ) و ترجمه داستاني از اسكار وايلد در همان مجله ( 1317 ) و چندمقاله در روزنامه « كوشش » از جمله درباره كتاب « زيبا » نوشته محمد حجازي ، حاصل اين دوره از نويسندگي جمالزاده مي باشد . در سال 1918 ميلادي نخستين كتاب خود را با عنوان « گنج شايگان » ( يا اوضاع اقتصادي ايران ) نوشت كه پس از از 65 سال ، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در تهران تجديد چاپ شد. در خلال مدتي كه سرپرستي محصلين ايراني را برعهده داشت دوبار و در دوران عضويت دفتر بين المللي كار ، پنج بار به ايران سفر كرد، اما در هريك از اين سفرها مدتي كوتاهي در ايران اقامت نمود . شايد نادرست نباشد گفته شود كه سال هاي زندگي او در ايران فقط سيزده سال از عمر دراز او بوده است . و نود و اندي سال را بيرون از ايران زندگي كرده است. جمالزاده همواره تلاش مي نمود در مجامع و محافل علمي ـ فرهنگي حضور يابد . يكي از محافلي كه او در آن حضور مي يافت محفلي به نام « صحبت هاي علمي ادبي » بود كه به طور ماهانه برگزار مي شد . او مقدمات پژوهشگري و مقاله نويسي را در همين ايام فراگرفت ؛ مقاله هايي كه او در « كاوه » منتشر مي نمود ، او را روز به روز در پژوهش و نگارش دليرتر مي كرد . پس از تعطيل شدن مجله كاوه ، به همكاري با جواناني كه در اروپا درس مي خواندند و مجله « فرنگستان » را در برلن بنيان نهاده بودند ، شتافت ومقاله هايي در آن مجله به چاپ رسانيد . با متوقف شدن انتشار مجله فرنگستان به روزنامه هاي ايران رو كرد و در روزنامه هاي « ايران آزاد ، شفق ، سرخ ، كوشش ، اطلاعات » به چاپ مقالاتي كه بيشتر مطالب آن اجتماعي بود ، پرداخت . سپس مديريت مجله « علم و هنر » را پذيرفت و در برلن انتشار داد . موسس اين مجله ابوالقاسم وثوق بود . اين مجله بيش از هفت شماره از آن منتشر نشد ( مهر 1306 - بهمن 1307 ). فعاليت هاي جمالزاده در سال هاي 1310 تا 1321 بسيار محدود بود . او در اين سال ها به عنوان « عضو وابسته فرهنگستان ايران » انتخاب شد . و نيز چند مقاله در نشريات به چاپ رساند . پس از شهريور 1320 با تاسيس مجله هاي ادبي در ايران ، براي نشريات « سخن ، يغما ، راهنماي كتاب ، وحيد ، ارمغان ، هنر و مردم » مقاله نوشت و داستان منتشر كرد . و نيزدر مجله « كاوه » كه محمد عاصمي در مونيخ منتشر مي كرد مقالات زيادي به چاپ رسانيد. از جمله فعاليت هاي ديگر جمالزاده در خارج از كشور ، ملاقات با هموطنش اعم از ادبا و فضلا يا رجال سياسي بود و در داخل ايران نيز با اهل كتاب و قلم مكاتبه مداوم داشت ؛ هركس كه به او نامه مي نوشت پاسخي به تفصيل دريافت مي كرد . [ برگزيده آثار سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 791- 807- ياد سيد محمد علي جمالزاده ، به كوشش علي دهباشي ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]
آرا و گرايشهاي خاص: جمالزاده با اينكه در نگارش داستان هاي خود از نويسندگان اروپايي متاثر بوده ، اما با تمسك به هنر قصه پردازي ايراني و آفرينش روش هاي روايتگري به سبك داستان سرايان كهن و كاربرد اصطلاحات و مفاهيم سنتي ، گويي هنوز هم در« محله سيد نصر الدين » تهران سكونت دارد و سخنان شيوا و آرمان هاي داستاني او متعلق به مردم اين سرزمين است كه در فرهنگ ايراني زندگي مي كنند و از اين رو نويسندگان و نقادان ايراني حق دارند كه بگويند : « جمالزاده از ايراني ترين نويسندگان معاصر ايراني ترين نويسندگان معاصر ايران است » . جمالزاده فعاليت نويسندگي را با پژوهش آغاز كرد و پيش از آن كه به داستان نويسي مشهور گردد ، نويسندة مباحث تاريخي و سياسي و اجتماعي به شمار مي آمد ؛ وي به مناسبت پيشگامي در نوشتن داستان كوتاه به اسلوب اروپايي ، بي گمان مبتكر و موسس اين سبك بوده است

باتشکر



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1924
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 16 تير 1392
.

در خانواده ای روحانی (مسلمان – شیعه) برآمده ام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرهایم در مسند روحانیت مردند. و حالا برادرزاده ای و یک شوهر خواهر دیگر روحانی اند. و این تازه اول عشق است. که الباقی خانواده همه مذهبی اند. با تک و توک استثنایی. برگردان این محیط مذهبی را در«دید و بازدید» می شود دید و در «سه تار» وگـُله به گـُله در پرت و پلاهای دیگر.

نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال 1302 بی اغراق سر هفت تا دختر آمده ام. که البته هیچکدامشان کور نبودند. اما جز چهارتاشان زنده نمانده اند. دو تا شان در همان کودکی سر هفت خوان آبله مرغان و اسهال مردند و یکی دیگر در سی و پنج سالگی به سرطان رفت. کودکیم در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. تا وقتی که وزارت عدلیه ی «داور» دست گذشت روی محضرها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به اینکه فقط آقای محل باشد. دبستان را که تمام کردم دیگر نگذاشت درس بخوانم که: «برو بازار کارکن» تا بعد ازم جانشینی بسازد. و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم کلاس های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیم کشی برق، بعد چرم فروشی و از این قبیل و شب ها درس. و با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاه گداری سیم کشی های متفرقه. بَـردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهایم که اینکاره بود. همین جوری ها دبیرستان تمام شد. و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگه ی وجودم - در سال 1322 - یعنی که زمان جنگ. به این ترتیب است که جوانکی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده می شود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل. که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را. اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزار دهنده ی قوای اشغال کننده را.

جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم. 1325. و معلم شدم. 1326. در حالی که از خانواده بریده بودم و با یک کروات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی که خدا عالم است از تن کدام سرباز ِ به جبهه رونده ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به 80 تومان بخرمش. سه سال بود که عضو حزب توده بودم. سال های آخر دبیرستان با حرف و سخن های احمد کسروی آشنا شدم و مجله «پیمان» و بعد «مرد امروز» و «تفریحات شب» و بعد مجله «دنیا» و مطبوعات حزب توده... و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم «انجمن اصلاح». کوچه ی انتظام، امیریه. و شب ها در کلاس هایش مجانی فنارسه (فرانسه) درس می دادیم و عربی و آداب سخنرانی و روزنامه دیواری داشتیم و به قصد وارسی کار احزابی که همچو قارچ روییده، بودند هر کدام مأمور یکی شان بودیم و سرکشی می کردیم به حوزه ها و میتینگ هاشان (MEETING)... و من مأمور حزب توده بودم و جمعه ها بالای پس قلعه و کلک چال مُناظره و مجادله داشتیم که کدامشان خادمند وکدام خائن و چه باید کرد و از این قبیل... تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دسته جمعی به حزب توده بپیوندیم. جز یکی دو تا که نیامدند. و این اوایل سال 1323. دیگر اعضای آن انجمن «امیر حسین جهانبگلو» بود و «رضا زنجانی» و «هوشیدر» و «عباسی» و «دارابزند» و «علینقی منزوی» و یکی دو تای دیگر که یادم نیست. پیش از پیوستن به حزب، جزوه ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم «عزاداری های نامشروع» که سال 22 چاپ شد و یکی دو قِران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که انجمن یک کار انتفاعی هم کرده. نگو که بازاری های مذهبی همه اش را چکی خریده اند و سوزانده. این را بعدها فهمیدیم. پیش از آن هم پرت و پلاهای دیگری نوشته بودم در حوزه ی تجدید نظرهای مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد.

 

در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته ی حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در «بشر برای دانشجویان» که گرداننده اش بودم و در مجله ماهانه ی «مردم» که مدیر داخلیش بودم. و گاهی هم در «رهبر». اولین قصه ام در «سخن» در آمد. شماره نوروز 24. که آن وقت ها زیر سایه «صادق هدایت» منتشر می شد و ناچار همه جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند و در اسفند همین سال «دید وبازدید» را منتشر کردم؛ مجموعه ی آنچه در «سخن» و «مردم برای روشنفکران» هفتگی درآمده بود. به اعتبار همین پرت و پلاها بود که از اوایل سال 25 مامور شدم که زیر نظر طبری «ماهانه مردم» را راه بیندازم. که تا هنگام انشعاب، 18 شماره اش را درآوردم. حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم. چاپخانه «شعله ور». که پس از شکست «دموکرات فرقه سی» و لطمه ای که به حزب زد و فرار رهبران، از پشت عمارت مخروبه ی «اپرا» منتقلش کرده بودند به داخل حزب و به اعتبار همین چاپخانه ای که در اختیارشان بود «از رنجی که می بریم» درآمد. اواسط 1326. حاوی قصه های شکست در آن مبارزات و به سبک رئالیسم سوسیالیستی! و انشعاب در آغاز 1326 اتفاق افتاد. به دنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم – به رهبری خلیل ملکی – و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیر پایشان نبود. و به همین علت سخت دنباله روی سیاست استالینی بودند که می دیدیم که به چه می انجامید. پس از انشعاب، یک حزب سوسیالیست ساختیم که زیربار اتهامات مطبوعات حزبی که حتی کمک رادیو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چندانی نیاورد و منحل شد و ما ناچار شدیم به سکوت.

در این دوره ی سکوت است که مقداری ترجمه می کنم، به قصد فنارسه (فرانسه) یادگرفتن. از «ژید» و «کامو» و «سارتر». و نیز از «داستایوسکی». «سه تار» هم مال این دوره است که تقدیم شده به خلیل ملکی. هم در این دوره است که زن می گیرم. وقتی از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چاردیواری خانه ای می سازی. از خانه پدری به اجتماع حزب گریختن، از آن به خانه شخصی و زنم سیمین دانشور است که می شناسید. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته زیبایی شناسی و صاحب تالیف ها وترجمه های فراوان و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگر درنیامده؟) از 1329 به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده است که سیمین اولین خواننده و نقـّادش نباشد.

و اوضاع همین جورهاهست تا قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق. که از نو کشیده می شوم به سیاست و از نو سه سال دیگر مبارزه در گرداندن روزنامه های «شاهد» و«نیروی سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگی» که مدیرش ملکی بود، علاوه بر اینکه عضو کمیته نیروی سوم و گرداننده تبلیغاتش هستم که یکی از ارکان جبهه ملی بود و باز همین جورهاست تا اردیبهشت 1332 که به علت اختلاف با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم. می خواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود؛ و با همان «بریا» بازی ها . که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه بازی ها از حزب توده انشعاب کرده بودیم و حالا از نو به سرمان می آمد.

در همین سال ها است که «بازگشت از شوروی» ژید را ترجمه کردم و نیز «دست های آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. «زن زیادی» هم مال همین سال ها است آشنایی با « نیما یوشیج » هم مال همین دوره است و نیز شروع به لمس کردن نقاشی. مبارزه ای که میان ما از درون جبهه ملی با حزب توده در این سه سال دنبال شد به گمان من یکی از پربارترین سال های نشر فکر و اندیشه و نقد بود.

بگذریم که حاصل شکست در آن مبارزه به رسوب خویش پای محصول کشت همه مان نشست. شکست جبهه ملی و بُرد کمپانیها در قضیه نفت که از آن به کنایه در «سرگذشت کندوها» گـَپی زده ام – سکوت اجباری محدودی را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست ها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت و حاصلش «اورازان – تات نشین های بلوک زهرا- و جزیزه خارک» که بعدها مؤسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به دانشکده ادبیات به اعتبار آنها ازم خواست که سلسه ی نشریاتی را در این زمینه سرپرستی کنم و این چنین بود که تک نگاری (مونو گرافی) ها شد یکی از رشته ی کارهای ایشان. و گر چه پس از نشر پنج تک نگاری ایشان را ترک گفتم. چرا که دیدم می خواهند از آن تک نگاری ها متاعی بسازند برای عرضه داشت به فرنگی و ناچار هم به معیارهای او و من این کاره نبودم چرا که غـَرضم از چنان کاری از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی. اما به هر صورت این رشته هنوز هم دنبال می شود.

 

و همین جوری ها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست بازی ها سرسالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانی ها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنبال روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن می برد و بدلش می کند به مصرف کننده ی تنهای کمپانی ها و چه بی اراده هم. و هم اینها بود که شد محرک «غرب زدگی» -سال 1341 - که پیش از آن در «سه مقاله دیگر» تمرینش را کرده بودم. «مدیر مدرسه» را پیش از این ها چاپ کرده بودم- 1327- حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صریح به اوضاع کلی زمانه و همین نوع مسائل استقلال شکن.

انتشار«غرب زدگی» که مخفیانه انجام گرفت نوعی نقطه ی عطف بود در کار صاحب این قلم. و یکی از عوارضش این که «کیهان ماه» را به توقیف افکند. که اوایل سال 1341براهش انداخته بودم و با اینکه تأمین مالی کمپانی کیهان را پس پشت داشت شش ماه بیشتر دوام نیاورد و با اینکه جماعتی پنجاه نفر از نویسندگان متعهد و مسئول به آن دلبسته بودند و همکارش بودند دو شماره بیشتر منتشر نشد. چرا که فصل اول «غرب زدگی» را در شماره اولش چاپ کرده بودیم که دخالت سانسور و اجبار کندن آن صفحات ودیگر قضایا ...

کلافگی ناشی از این سکوت اجباری مجدد را در سفرهای چندی که پس از این قضیه پیش آمد در کردم. در نیمه آخر سال 41 به اروپا. به مأموریت از طرف وزارت فرهنگ و برای مطالعه در کار نشر کتاب های درسی. در فروردین 42 به حج. تابستانش به شوروی. به دعوتی برای شرکت در هفتمین کنگره ی بین المللی مردم شناسی و به آمریکا در تابستان 44. به دعوت سمینار بین المللی و ادبی و سیاسی دانشگاه «هاروارد» و حاصل هر کدام از این سفرها سفرنامه ای که مال حجش چاپ شد به اسم «خسی در میقات» و مال روس داشت چاپ می شد؛ به صورت پاورقی درهفته نامه ای ادبی که «شاملو» و «رؤیایی» درآوردند که از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفته نامه. گزارش کوتاهی نیز از کنگره مردم شناسی داده ام در «پیام نوین» ونیز گزارش کوتاهی از «هاروارد»، در «جهان نو» که دکتر «براهنی» در می آورد و باز چهار شماره بیشتر تحمل دسته ی ما را نکرد. هم در این مجله بود که دو فصل از «خدمت و خیانت روشنفکران» را درآوردم. و این ها مال سال 1345. پیش از این «ارزیابی شتابزده» را در آورده بودم – سال 43– که مجموعه ی هجده مقاله است در نقد ادب و اجتماع و هنر و سیاست معاصر. که در تبریز چاپ شد. و پیش از آن نیز قصه «نون و القلم» را – سال 1340– که به سنت قصه گویی شرقی است و در آن چون و چرای شکست نهضتهای چپ معاصر را برای فرار از مزاحمت سانسور در یک دوره تاریخی گذاشتم و وارسیده.

آخرین کارهایی که کرده ام یکی ترجمه «کرگدن» اوژن یونسکو است – سال 45– و انتشار متن کامل ترجمه «عبور از خط» ارنست یونگر که به تقریر دکتر محمود هومن برای «کیهان ماه» تهیه شده بود و دو فصلش همانجا در آمده بود. و همین روزها از چاپ «نفرین زمین» فارغ شده ام که سرگذشت معلم دهی است در طول نه ماه از یک سال و آنچه براو واهل ده می گذرد. به قصد گفتن آخرین حرفها درباره آب و کشت و زمین و لمسی که وابستگی اقتصادی به کمپانی از آنها کرده و اغتشاشی که ناچار رخ داده و نیز به قصد ارزیابی دیگری خلاف اعتقاد عوام سیاستمداران و حکومت از قضیه فروش املاک که به اسم اصلاحات ارضی جایش زده اند. پس از این باید« در خدمت و خیانت روشنفکران» را برای چاپ آماده کنم . که مال سال 43 است و اکنون دستکاری هایی می خواهد و بعد باید ترجمه «تشنگی و گشنگی» یونسکو را تمام کنم و بعد بپردازم به از نو نوشتن «سنگی و گوری» که قصه ای است درباب عقیم بودن و بعد بپردازم به تمام «نسل جدید» که قصه ی دیگری است از نسل دیگری که من خود یکیش ... و می بینی که تنها آن بازرگان نیست که به جزیره کیش شبی ترا به حجره خویش خواند و چه مایه مالیخولیا که به سرداشت...

باتشکر 

 

دی ماه 1343



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1923
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 16 تير 1392
.

دکتر شریعتی‌ در سا‌ل‌ ۱۳۱۲ در خا‌نواده‌ ای‌ مذهبی‌ چشم‌ به‌ جها‌ن‌ گشود پدر او استا‌د محمد تقی‌ شریعتی‌ مردی‌ پا‌ک‌ و پا‌رسا‌ و عا‌لم‌ به‌ علوم‌ .نقلی‌ و عقلی‌ و استا‌د دانشگا‌ه‌ مشهد بود علی‌ پس‌ از گذراندن‌ دوران‌ کودکی‌ وارد دبستا‌ن‌ شد و پس‌ از شش‌ سا‌ل‌ وارد دانشسرای‌ مقدما‌تی‌ در مشهد شد. علا‌وه‌ بر خواندن‌ دروس‌ دانشسرا در کلا‌سها‌ی‌ پدرش‌ به‌ کسب‌ علم‌ می‌ پرداخت‌. معلم‌ شهید پس‌ از پا‌یا‌ن‌ تحصیلا‌ت‌ در دانشسرا به‌ آموزگا‌ری‌ پرداخت‌ و کا‌ری‌ را شروع‌ کرد که‌ در تما‌می‌ دوران‌ زندگی‌ کوتا‌هش‌ سخت‌ به‌ آن‌ شوق‌ داشت‌ و با‌ ایما‌نی‌ خا‌لص‌ با‌ تما‌می‌ وجود آنرا دنبا‌ل‌ کرد.

شریعتی‌ در سا‌ل‌ ۱۳۳۴ به‌ دانشکده‌ ادبیا‌ت‌ و علوم‌ انسا‌نی‌ دانشگا‌ه‌ مشهد وارد گشت‌ و رشته‌ ادبیا‌ت‌ فا‌رسی‌ را برگزید. در همین‌ سا‌ل‌ علی‌ با‌ یکی‌ از همکلا‌سا‌ن‌ خود بنا‌م‌ پوران‌ شریعت‌ رضوی‌ ازدواج‌ میکند. وجود تفکر خلا‌ق‌ با‌عث‌ شد که‌ معلم‌ شهید در طول‌ دوران‌ تحصیل‌ در دانشکده‌ ادبیا‌ت‌ به‌ انتشا‌ر آثا‌ری‌ چون‌: ترجمه‌ ابوذر غفا‌ری‌ ، ترجمه‌ نیا‌یش‌ اثر الکسیس‌ خ‌ .کا‌رل‌ و یک‌ رشته‌ مقا‌له‌ها‌ی‌ تحقیقی‌ در این‌ زمینه‌ همت‌ گما‌رد.

معلم‌ انقلا‌ب‌ در سا‌ل ‌ ۱۳۳۷پس‌ از دریا‌فت‌ لیسا‌نس‌ در رشته‌ ادبیا‌ت‌ فا‌رسی‌ بعلت‌ شا‌گرد اول‌ شدنش‌ برای‌ ادامه‌ تحصیل‌ به‌ فرانسه‌ فرستا‌ده‌ شد. وی‌ در آنجا‌ به‌ تحصیل‌ علومی‌ چون‌ جا‌معه‌ شنا‌سی‌، مبا‌نی‌ علم‌ تا‌ریخ‌ و تا‌ریخ‌ و فرهنگ‌ اسلا‌می‌ پرداخت‌ و با‌ اسا‌تید بزرگی‌ چون‌ ما‌سینیون، گورویچ‌ و ‌سا‌تر و... آشنا‌ شد و از علم‌ آنا‌ن‌ بهره‌‌ها‌ی‌ بسیا‌ر برد.

دوران‌ تحصیل‌ شریعتی‌ همزما‌ن‌ با‌ جریا‌ن‌ نهضت‌ ملی‌ ایران‌ به‌ رهبری‌ مصدق‌ بود که‌ او نیز با‌ قلم‌ و بیا‌ن‌ خود و نوشته‌‌ها‌ی‌ محکم‌ و مستدل‌ از این‌ حرکت‌ دفا‌ع‌ مینمود. وی‌ پس‌ از سا‌لها‌ تحصیل‌ با‌ مدرک‌ دکترا در رشته‌‌ها‌ی‌ .جا‌معه‌ شنا‌سی‌ و تا‌ریخ‌ ادیا‌ن‌ به‌ ایران‌ با‌زگشت‌ در هما‌ن‌ دوران‌ نیز فعا‌لیتها‌ی‌ بسیا‌ری‌ در زمینه‌‌ها‌ی‌ سیا‌سی‌ و مبا‌رزاتی‌ و اجتما‌عی‌ داشت‌ که‌ به‌ گوشه‌ای‌ از آن‌ فعا‌لیت‌ها‌ میپردازیم‌ .

در سا‌ل ‌۱۹۵۹ میلا‌دی‌ به‌ سا‌زما‌ن‌ آزادیبخش‌ الجزایر مى‌پیوندد و سخت‌ به‌ فعا‌لیت‌ مى‌پردازد. در سا‌ل ۱۹۶۰ میلا‌دی‌ مقا‌له‌ای‌ تحت‌ عنوان‌ "به‌ کجا‌ تکیه‌ کنیم‌" را در یکی‌ از نشریا‌ت‌ فرانسه‌ منتشر میکند. در سا‌ل‌ ۱۹۶۱میلا‌دی‌ مقا‌له‌ "شعر چیست‌؟" سا‌تر را ترجمه‌ و در پا‌ریس‌ منتشر مینما‌ید و در هما‌ن‌ اول‌ علت‌ فعا‌لیت‌ در سا‌زما‌ن‌ آزادیبخش‌ الجزایر گرفتا‌ر میشود و در زندان‌ پا‌ریس‌ با‌ "گیوز" مصاحبه‌‌ای‌ میکند که‌ در سا‌ل‌ ۱۹۶۵ در توگو چا‌پ‌ میشود.

در سا‌ل‌ ۱۹۶۱ نیز مقا‌له‌ای‌ تحت‌ عنوان‌ "مرگ‌ فرانتس‌ فا‌نون‌" را در پا‌ریس‌ منتشر میکند، همچنین‌ در طول‌ مبا‌رزات‌ مردم‌ الجزایر برای‌ آزادی‌ دستگیر میشود و مورد ضرب‌ و شتم‌ پلیس‌ فرانسه‌ قرار میگیرد و روانه‌ء بیما‌رستا‌ن‌ میشود و سپس‌ به‌ زندان‌ فرستا‌ده‌ .میشود. همچنین‌ با‌ مبا‌رزان‌ بزرگ‌ ملتها‌ی‌ محروم‌ نیز آشنا‌ میشود وی‌ در سا‌ل‌ ۱۳۴۳ به‌ ایران‌ با‌ز میگردد و در مرز ترکیه‌ و ایران‌ توقیف‌ و به‌ زندان‌ قزل‌ قلعه‌ تحویل‌ داده‌ میشود و بعد از چند ما‌ه‌ آزاد و به‌ خراسا‌ن‌ زادگا‌هش‌ میرود. در سا‌ل‌ ۱۳۴۴ مدتی‌ پس‌ از بیکا‌ری‌ ، اداره‌ فرهنگ‌ مشهد ، استا‌د جا‌معه‌ شنا‌سی‌ و فا‌رغ‌ التحصیل‌ خ‌دانشگا‌ه‌ سوربن‌ را بعنوان‌ دبیر انشا‌ء کلا‌س‌ چها‌رم‌ دبستا‌ن‌ در یکی‌ از روستا‌ها‌ی‌ مشهد استخدام‌ میکند، و سپس‌ در دبیرستا‌ن‌ بتدریس‌ میپردازد و با‌لا‌خره‌ به‌ عنوان‌ استا‌دیا‌ر تا‌ریخ‌ وارد دانشگا‌ه‌ مشهد میشود

در سا‌ل‌ ۱۳۴۸ به‌ حسینیه‌ ارشا‌د دعوت‌ میشود و بزودی‌ مسئولیت‌ امور فرهنگی‌ حسینیه‌ را بعهده‌ گرفته‌ و به‌ تدریس‌ جا‌معه‌ شنا‌سی‌ مذهبی‌،‌ .تا‌ریخ‌ شیعه‌ و معا‌رف‌ اسلا‌می‌ میپردازد در این‌ محل‌ است‌ که‌ دکتر شریعتی‌ با‌ قدرت‌ و نیروی‌ کم‌ نظیر و با‌ کنجکا‌وی‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌ تا‌ریخ‌ ، چهره‌ ها‌ی‌ مقدس‌ و شخصیتها‌ی‌ بزرگ‌ اسلا‌م‌ را معرفی‌ نمود. استحکا‌م‌ کلا‌م‌ ، با‌فت‌ منطقی‌ جملا‌ت‌ با‌ اتکا‌ء به‌خ‌ پشتوانه‌ فنی‌ و عمیق‌ فکریش‌ هر شنونده‌ ای‌ را در کوتا‌هترین‌ مدت‌ سرا پا‌ گوش‌ میسا‌خت‌ و در نیم‌ راه‌ گفتا‌ر تحت‌ تا‌ثیر قرار میداد و سپس‌ به‌ هیجا‌ن‌ می‌ آورد

در سا‌ل‌۱۳۵۲، رژیم‌، حسینیه‌ء ارشا‌د که‌ پا‌یگا‌ه‌ هدایت‌ و ارشا‌د مردم‌ بود را تعطیل‌ نمود، و معلم‌ مبا‌رز را بمدت ‌ ۱۸ما‌ه‌ روانه‌ زندان‌ میکند و درخ‌ خلوت‌ و تنها‌ ئی‌ است‌ که‌ علی‌ نگا‌هی‌ به‌ گذشته‌ خویش‌ می‌افکند و .استراتژی‌ مبا‌رزه‌ را با‌ر دیگر ورق‌ زده‌ و با‌ خدای‌ خویش‌ خلوت‌ میکند از این‌ به‌ بعد تا‌ سا‌ل‌ ۱۳۵۶ و هجرت‌ ، دکتر زندگی‌ سختی‌ را پشت‌ سرخ‌ گذاشت‌ . سا‌واک‌ نقشه‌ داشت‌ که‌ دکتر را به‌ هر صورت‌ ممکن‌ از پا‌ در آورد، ولی‌ شریعتی‌ که‌ از این‌ برنا‌مه‌ آگا‌ه‌ میشود ، آنرا لوث‌ میکند. در این‌ زما‌ن‌ استا‌د محمد تقی‌ شریعتی‌ را دستگیر و تحت‌ فشا‌ر و شکنجه‌ قرار داده‌ بودند تا‌ پسرش‌ را تکذیب‌ و محکوم‌ کند. اما‌ این‌ مسلما‌ن‌ راستین‌خ‌ سر با‌ز زد، دکتر شریعتی‌ در هما‌ن‌ روزها‌ و سا‌عا‌ت‌ خود را در اختیا‌ر آنها‌ میگذارد تا‌ اگر خواستند، وی‌ را از بین‌ ببرند و پدر را رها‌ کنند

در مهر ما‌ه‌ سا‌ل‌ ۱۳۵۳ سا‌واک‌ که‌ غا‌فلگیر شده‌ بود و از محبوبیت‌ علی‌ آگا‌ه‌ او را بدست‌ شکنجه‌ روحی‌ و جسمی‌ سپرد، و میخواستند او را وادار به‌ همکا‌ری‌ نموده‌ و برایش‌ شوی‌ تلویزیونی‌ درست‌ کنند و پا‌سخ‌ او که‌ هیچگا‌ه‌ حقیقتی‌ را به‌ خا‌طر مصلحت‌ ذبح‌ شرعی‌ نکرده‌ است‌ چنین‌ بود " و اگر ".خفه‌ام‌ کنند سا‌زش‌ نخواهم‌ کرد وحقیقت‌ را قربا‌نی‌ مصلحت‌ خویش‌ نمیکنم‌ دکتر در ۲۵ اردیبهشت‌ ما‌ه ۱۳۵۶ تهران‌ را بسوی‌ اروپا‌ ترک‌ گفت‌ تا‌ دورانی‌ جدید را با‌ مطا‌لعه‌ و مبا‌رزه‌ آغا‌ز کند. سر انجا‌م‌ در روز یکشنبه ۲۹ خرداد ما‌ه‌ ۱۳۵۶ با‌ قلبی‌ عا‌شق‌ ، اندیشه‌ ای‌ پا‌ک‌ ، ایما‌نی‌ محکم‌، زبا‌نی‌ قا‌طع‌، قلمی‌ توانا، روانی‌ آگا‌ه‌ و سیما‌یی‌ آرام‌ بسوی‌ آسما‌نها‌ و آرامشی‌ ابدی‌ عروج‌ کرد و عا‌شقا‌ن‌ و دوستداران‌ خود را در این‌ فقدان‌ .همیشه‌ محسوس‌ تنها‌ گذاشت‌ .


باتشکر



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 1936
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 16 تير 1392
.

آلبرت اینشتین (به آلمانی: Albert Einstein)‏ (زاده ۱۴ مارس ۱۸۷۹ - درگذشته ۱۸ آوریل ۱۹۵۵) فیزیک‌دان نظری آلمانی بود. او بیشتر به خاطر نظریّه نسبیت و بویژه برای هم‌ارزی جرم و انرژی (E=mc۲)(که از معروف ترین روابط فیزیک بین غیرفیزیک‌دان‌هاست) شهرت دارد. علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمده‌ای داشت. اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانانی شناخته می‌شود که به این جهان پا گذاشته‌اند.[۲][۳] در فرهنگ عامه، نام «اینشتین» مترادف هوش زیاد و نابغه شده‌است.

زندگی‌نامه

کودکی اینشتین

آلبرت اینشتین در ۱۴ مارس ۱۸۷۹ میلادی در ساعت ۱۱:۳۰ صبح به وقت محلی در شهر اولم در ورتمبرگ آلمان، واقع در ۱۰۰ کیلومتری اشتوتگارت و در خانواده‌ای یهودی بدنیا آمد. پدر آلبرت٬ هرمان اینشتین یک فروشنده بود که بعدها یک کارخانه الکتروشیمیایی را تأسیس کرد و مادرش، پاولینه کُخ نام داشت. آنها در کنیسه اشتوتگارت-باد با یکدیگر ازدواج کردند.

در زمان تولد، مادر آلبرت به خاطر اینکه سر او بسیار بزرگ بود و حالتی عجیب داشت بسیار نگران بود. هرچند که با رشد او، کم کم بزرگی سرش کمتر به چشم می‌آمد، اما از عکس‌های او معلوم است که سر او نسبت به بدنش بزرگ‌تر بوده‌است. به این ویژگی در افرادی که سرهای بزرگی دارند «سربزرگی خوش‌خیم» گفته می‌شود که هیچ ارتباطی با بیماری یا مشکلات ادراکی ندارد. آلبرت خیلی دیرتر از بچه‌های معمولی صحبت کردن را آغاز کرد. طبق ادعای خود اینشتین، او تا سن سه سالگی حرف زدن را آغاز نکرده بود و بعد از آن هم حتی تا سنین بالاتر از نه سالگی به سختی صحبت می‌کرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی اینشتین، و گرایش او به بی‌توجهی به هر موضوعی که در مدرسه برایش خسته کننده بود و در مقابل توجه صرف او به مواردی که برایش جالب بودند باعث شده بود که برخی همچون خدمه منزل آن‌ها، او را کند ذهن بدانند.

اعضای خانواده آلبرت، همگی یهودی‌هایی لاقید بودند و از همین رو، او در یک درس می‌خواند. او با اصرار مادرش آموزش ویولون را فراگرفت. اگرچه او از همان ابتدای کار مشق ویولون را دوست نداشت و در نهایت نیز آنرا کنار گذاشت، اما بعدها آرامش عمیق خود را در سونات ویلون موتسارت بدست می‌آورد.

وقتی اینشتین پنج ساله بود، پدرش به او یک قطب‌نمای جیبی نشان داد و اینشتین پی برد که در فضای خالی چیزی بر روی سوزن تأثیر می‌گذارد. او بعدها این اتفاق را یکی از تحول‌آمیزترین اتفاقات زندگی‌اش توصیف کرد.

در سال ۱۸۸۹، دانشجویی به نام مکس تالمود (بعدها به نام تالمی)، که به مدت شش سال پنجشنبه شب‌ها به منزل خانواده اینشتین می‌آمد[۴]، اینشتین را با مهم‌ترین متون علمی و فلسفی آشنا کرد، که از جمله آنها می‌توان به نقد خرد ناب از کانت اشاره کرد. همچنین در اواخر دوران کودکی و اوایل دوران بزرگسالی، دو عموی او با توصیه و تهیه کتاب‌هایی در زمینه علم، ریاضی و فلسفه، به رشد فکری او کمک می‌کردند.

در سال ۱۸۹۴، در پی ناموفق ماندن کسب‌ و کار هرمان اینشتین در صنعت الکتروشیمی، خانوادهٔ اینشتین از مونیخ به ایتالیا در نزدیکی میلان - مهاجرت کردند. اینشتین اولین فعالیت علمی خود را با عنوان بررسی وضعیت اتر در زمینه‌های مربوط به مغناطیس، در همان زمان برای یکی از عموهایش می‌نوشت. آلبرت برای تمام کردن درس هایش، در مدرسه شبانه روزی مونیخ ماند و پس از آنکه تنها توانست یک ترم را تمام کند در بهار سال ۱۸۹۵ دبیرستان را رها کرده و برای پیوستن به خانواده‌اش رهسپار پریوا شد. یک سال و نیم پیش از امتحانات نهایی، او بدون اطلاع والدینش و با متقاعد کردن مسئولین مدرسه به اینکه به واسطه یک گواهی پزشکی به او اجازه مرخصی بدهند مدرسه را ترک کرد و این بدان معنا بود که اینشتین هیچگونه گواهی در تحصیلات متوسطه کسب نکرد.[۵] در همان سال یعنی در سن ۱۶ سالگی، او آزمایش ذهنی که به آیینه آلبرت اینشتین شهرت دارد را انجام داد. او پس از خیره شدن به آیینه، آزمایش کرد که اگر با سرعت نور حرکت کند چه اتفاقی برای تصویرش خواهد افتاد؛ نتیجه‌گیری او مبنی بر اینکه سرعت نور مستقل از بیننده‌اش است، بعدها به یکی از دو فرضیه نسبیت خاص تبدیل شد.

در آزمون ورودی انستیتو تکنولوژی فدرال سوئیس -که امروزه به ای‌تی‌اچ‌زوریخ شهرت دارد- اگرچه امتیاز آلبرت در بخش ریاضی و علوم عالی شد، اما امتیاز پایین او در بخش ادبیات مانع از قبولی وی شد (فهرست تصورات نادرست متداول را ببینید)؛ پس از آن خانواده‌اش او را به سوییس فرستادند تا تحصیلاتش را در آنجا به اتمام برساند. پس از آن دیگر معلوم بود که آلبرت آنگونه که پدرش می‌خواست مهندس الکترونیک نخواهد شد. او در آنجا به مطالعه تئوری الکترومغناطیس مشغول شد و در سال ۱۸۹۶ دیپلم خود را دریافت کرد. در این مدت او در منزل خانواده پروفسور یاست وینتلر اقامت کرد و در آنجا به عنوان اولین تجربه عاشقانه، به ماری دختر این خانواده علاقمند شد. مایا، خواهر اینشتین که نزدیکترین همراز او بود بعدها با پسر همان خانواده یعنی پل ازدواج کرد و دوست او نیز یعنی با دختر دیگر همان خانواده یعنی آنا وصلت کرد.[۶] پس از آن اینشتین در ماه اکتبر در ثبت نام کرد و به زوریخ رفت؛ در همین حال ماری نیز برای تدریس به ورتمبرگ را لغو کرد.

روابط شخصی

اینشتین و میلوا ماریچ

در بهار سال ۱۸۹۶، صربستانی که ابتدا در دانشگاه زوریخ در رشته پزشکی آغاز به تحصیل کرده بود، پس از یک ترم به آمد تا در آنجا به عنوان تنها زن در آن سال، در رشته‌ای که اینشتین درس می‌خواند تحصیلات خود را ادامه دهد. در طی سالهای بعد رابطه ماریخ با اینشتین به یک رابطه عاشقانه تبدیل شد، هرچند که مادر اینشتین به خاطر غیر یهودی بودن، سن بالا و نقص جسمانی ماریخ، به شدت با رابطه آنها مخالف بود.[۷]اینشتین در سال ۱۹۰۳ با میلوا ماریچ (Mileva Marić)، ازدواج کرد. قبل از ازدواج رسمی اینشتین با ماریچ، در سال ۱۹۰۲ آنها صاحب یک فرزند دختر به نام لیسرل[۸] شده بودند. لیسرل هنگامی متولد شد که ماریچ نزد خانواده خود در صربستان به سر می برد و انیشتن در برن سویس. از سرنوشت لیسرل اطلاع چندانی در دست نیست و نظرهای مختلفی در مورد او وجود دارد که هیچکدام ثابت نشده اند. پس از ازدواج رسمی، اینشتین و ماریچ صاحب دو فرزند پسر به نامهای هانس آلبرت[۹] و ادوارد[۱۰] شدند. از سال ۱۹۱۴، اینشتین جدا از ماریچ و تنها در برلین زندگی می کرده است در حالیکه ماریچ و فرزندانش در زوریخ مانده بودند. بیماری اسکیزوفرنی ادوارد پسر اینشتین به شدت وی را عذاب می‌داد، و او بارها گفته بود بهتر بود ادوارد هیچگاه به دنیا نمی‌آمد.

اینشتین و السا (الزا)

از سال ۱۹۱۲، اینشین رابطه عاشقانه ای با دختر خاله بیوه اش (و نوه عموی پدرش) السا اینشتین[۱۱] برقرار کرده بود. او در فوریه سال ۱۹۱۹ از ماریچ طلاق گرفت و در ژوئن همان سال با السا ازدواج کرد. در طی طلاقش از ماریج، اینشتین به او قول داد که اگر صاحب جایزه نوبل شد، منافع مادی آن را در اختیار ماریچ بگذارد و نهایتاً نیز در سال ۱۹۲۳ این کار را انجام داد[۱۲]. السا از ازدواج سابقش دو دختر به نامهای ایلسه و مارگوت داشت اما او و اینشتین صاحب فرزند مشترکی نشدند.

اینشتین دخترخوانده های خود را می‌ستود و در نامه‌اش به السا در سال ۱۹۲۴، نوشت:

به اندازه دختر خودم، یا شاید بیشتر،

این نامه‌ها به عنوان شاهدی برای تکذیب ادعاها در مورد بی‌مهری اینشتین به خانواده‌اش به کار رفته‌است. پس از مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۳۳، در سال ۱۹۳۵ السا مبتلا به بیماری کبد و قلب شد و در دسامبر ۱۹۳۶ درگذشت.

کار

پس از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه، اینشتین نتوانست شغلی دانشگاهی پیدا کند. برخی از مورخان گرایشهای ضد یهودی را در ناکامی اینشتین در پیدا کردن شغل دخیل می دانند [۱۳]. پدر یکی از هم‌کلاسی‌هایش به او کمک کرد تا در یکی از دفاتر ثبت اختراع در سوئیس در سال

اینشتین و بمب اتمی

در سال ۱۹۳۹ گروهی از فیزیک‌دان‌های مجارستانی از جمله لئو زیلارد که به آمریکا مهاجرت کرده بود٬ به دولت ایالات‌ متحده آمریکا در مورد برنامه نازی‌ها در مورد بمب اتمی هشدار دادند٬ اما سخنان آن‌ها مورد توجه قرار نگرفت.[۱۴]در تابستان سال ۱۹۳۹ و چند ماه پیش از جنگ جهانی دوم، زیلارد نامه ای برای روزولت٬ رییس‌جمهور وقت ایالات‌ متحده تهیه کرد و از اینشتین خواست که نامه را امضا کند. زیلارد نسبتاً گمنام بود، اما اینشتین به واسطه نظریه های نسبیت و جایزه نوبل، شخص مشهوری به شمار می رفت. آن‌ها در این پروژه منهتن برای ساخت بمب اتمی می‌دانند[۱۵].

اینشتین٬ یک سال قبل از مرگش به دوست قدیمی‌اش لینوس پاولینگ گفت "من یک اشتباه بزرگ در زندگی مرتکب شدم؛ وقتی نامه‌ای را که ساخت بمب اتمی را به روزولت توصیه می‌کرد امضا کردم. اما یک دلیل برای این کار وجود داشت؛ خطر ساخت این بمب توسط آلمانی‌ها..."[۱۶]

به واسطه فعالیت های صلح‌ جویانه سابق اینشتین، گرایش های چپگرانه وی، و همچنین گزارش‌های مغرضانه و بی پایه‌ای که اف بی آی در مورد ارتباط اینشتین با شوروی دریافت کرده بود، از شرکت او در پروژه منهتن جلوگیری شد.[نیازمند منبع]

نظریات

نسبیت خاص

نوشتار اصلی: نسبیت خاص

نسبیت خاص یکی از نظریاتی است که اینشتین مطرح کرده و شامل سه پدیده در سرعت‌های بالا است:

نسبیت عام

نوشتار اصلی: نسبیت عام

اینشتن در نوامبر سال ۱۹۱۵ یک سری سخنرانی‌هایی در آکادمی علوم پروس ایراد کرد که در آن نظریه جدید گرانش، موسوم به نسبیت عام را مطرح کرد. او در آخرین سخنرانی‌ای که ایراد کرد معادله‌ای را مطرح کرد که جانشین شد. این معادله بعدها با نام معادله میدان اینشتین شناخته شد که با تانسور اینشتین معرفی می شود. *[۱۷] این نظریه قائل به این است که نه تنها کسانی که با یک سرعت ثابت در حرکتند، بلکه تمامی ناظران یکسان و هم ارز هستند. در نسبیت عام، گرانش دیگر نیرو محسوب نمی‌شود (مانند قانون جاذبه نیوتون)، بلکه آن نتیجه خمیدگی مکان- زمان است.

به خاطر جنگ، مقالاتی که اینشتین در مورد نسبیت عام چاپ کرده بود، در خارج از آلمان در دسترس نبود. خبر نظریه جدید اینشتین توسط فیزیکدانهای هلندی و و همکار آنها که مدیر رصد خانه لیدن بود، به منجمان انگلیسی زبان در انگلیس و آمریکا رسانده شد. در انگلیس، آرتور استنلی ادینگتون دبیر انجمن نجوم سلطنتی از دو سیتر خواست تا یک سری مقالاتی به زبان انگلیسی به نفع منجمان بنویسد. نظریه جدید او را مجذوب خود ساخته بود و از این رو یکی از مدافعان و مبلغان اصلی نسبیت شد..[۱۸] اغلب منجمان هندسی سازی گرانش توسط اینشتین را نمی‌پسندیدند و معتقد بودند پیش بینی‌های او در مورد خمیدگی نور و به قرمزی گرایی گرانشی درست از آب در نخواهد آمد. در سال ۱۹۱۷، منجمان رصدخانه ویلسون در کالیفرنیای جنوبی نتایج تحلیل طیف نور را که در ظاهر نشان می‌داد که در پرتو خورشید به قرمزی گرایی گرانشی وجود ندارد، منتشر کردند.[۱۹] در سال ۱۹۱۸، منجمان رصدخانه لیک در شمال کالیفرنیا تصاویری از خورشیدگرفتگی که در ایالات متحده قابل رویت بود گرفتند. پس از پایان جنگ، آنها نتایج بررسی‌های خود را اعلام کردند و مدعی شدند که پیش بینی نسبیت عام اینشتین در خصوص خمیدگی نور اشتباه بوده‌است. با این حال آنها به خاطر خطاهای احتمالی فراوان، هیچگاه اقدام به چاپ نتایجی که به دست آورده بودند نکردند.[۲۰]

آرتور استنلی ادینگتون، طی سفرهایی که درماه می‌سال ۱۹۱۹ در زمانی که خورشید گرفتگی در بریتانیا رخ داد، به سوبرال سیارا برزیل و جزیره پرینسیپ در ساحل غربی آفریقا داشت، اندازه گیری خمیدگی گرانشی عدسی نور ستاره را به هنگام عبور از نزدیکی خورشید تحت نظارت داشت و در نهایت به این نتیجه رسید که محل قرار گرفتن ستاره از خورشید دورتر است. این حالت نامیده می‌شود و وضعیت ستاره‌های مشاهده شده دو برابر حالتی بود که فیزیک نیوتنی پیش بینی می‌کرد. معهذا، ا



:: موضوعات مرتبط:
مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 2310
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 28 خرداد 1392
.

توماس آلوا ادیسون (۱۱ فوریه ۱۸۴۷ - ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱) مخترع و بازرگانی آمریکایی بود. او وسایل متعددی را طراحی یا کامل کرد که مهم‌ترین و معروفترین آنها لامپ رشته‌ای است.

هنگامی که ادیسون در دوره ابتدایی درس می خواند مدیر مدرسه وی اعتقاد داشت که ادیسون شاگرد کودنی است و عذر وی را از مدرسه خواست.[نیازمند منبع] ادیسون در طول حیات علمی خویش توانست ۲۵۰۰ امتیاز اختراع را در ایالات متحدهٔ آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان به نام خود ثبت کند که رقمی حیرت‌انگیز و باورنکردنی به نظر می‌رسد. واقعیت این است که بیشتر اختراعات وی تکمیل شدهٔ کارهای دانشمندان پیشین بودند و ادیسون کارمندان و متخصصان پرشماری در کنار خود داشت که در پیشبرد تحقیقات و به سرانجام رسانیدن نوآوری‌هایش یاریش می‌کردند. دهنی ذغالی تلفن، ماشین چاپ، میکروفن، گرامافون، از جمله مواد و وسایلی هستند که بدست ادیسون و همکارانش ابداع یا بهینه شدند.

ادیسون از اولین مخترعانی بود که توانست با موفقیت، بسیاری از اختراعات خود را به برساند.

محتویات

[نهفتن]

سال‌های میانه[ویرایش]

نخستین پله‌های ترقی[ویرایش]

در سال ۱۸۶۹ م. ادیسون که ادارهٔ راه‌آهن را ترک کرده بود، به‌عنوان سرپرست فنی به استخدام یک مؤسسهٔ صرافی بزرگ در نیویورک در آمد. در این مقام او توانست نخستین اختراع موفقش را که نوعی بود، به نام خود ثبت کند. تلگراف ادیسون برخلاف انواع رایج که علائم مورس را به صورت صداهای کوتاه و کشیده به گوش اپراتور می‌رسانیدند، آنها را به شکل خط و نقطه بر روی نوار کاغذی چاپ می‌کرد. او حق امتیاز اختراعش را در مقابل چهل هزار دلار به مدیر صرافخانه واگذار کرد و با پول آن در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی یک کارگاه تحقیقاتی برای خود برپا نمود. در محل جدید او علاوه بر تکمیل لوازم جانبی تلگراف، یک سامانهٔ پیشرفتهٔ نمایشگر اطلاعات بورس را طراحی کرد که سود هنگفتی از آن حاصل آمد.

منلو پارک[ویرایش]

ادیسون مدتها این فکر را در سرداشت که کارگاهش را به محل بازتر و بزرگ‌تری منتقل کند. با فراهم شدن سرمایهٔ کافی، سرانجام در سال ۱۸۷۶ م. در منطقهٔ «منلوپارک» نیوجرسی یک لابراتوار پژوهشی مجهز بنیاد نهاد و گروهی از افراد لایق و مستعد را به همکاری فراخواند.

تأسیس این آزمایشگاه نقطهٔ عطفی در رشته فعالیت‌های ادیسون و از بزرگ‌ترین ابتکارهای او به شمار می‌رود. آزمایشگاه منلو پارک نخستین مؤسسه‌ای بود که منحصراً با هدف تولید و تکمیل ابداعات علمی برپا شد و آن را باید نمونهٔ اولیهٔ آزمایشگاه‌های تحقیقاتی بزرگی دانست که از آن پس تمام صنایع مهم در کنار کارگاه‌های خود ایجاد کردند. در سایهٔ نظارت و سازماندهی توماس ادیسون و کار گروهی کارمندان وی صدها اختراع کوچک و بزرگ در این مؤسسه به ثمر رسیدند که البته همگی به نام ادیسون تمام شدند.

گرامافون[ویرایش]

ادیسون در کنار گرامافون اولیه

از قدیم الایام، داشتن وسیله‌ای که بتوان با آن صدا را ضبط کرد از آرزوهای بشر بوده‌است. قبل از آنکه توجه ادیسون به این مقوله جلب شود، لئون اسکوت مارتین‌ویل فرانسوی (۱۸۵۷ م.) و دیگران تحقیقاتی کرده و گام‌هایی در این راه برداشته بودند؛ اما دستگاه‌های آنها عملاً ً قابل استفاده نبود زیرا تنها با یک دور گوش دادن، صدای ضبط شده از بین می‌رفت.

در سال ۱۸۷۷ م. ادیسون موفق به ساخت وسیله‌ای شد که واقعاً کار می‌کرد؛ یعنی می‌توانست صدا را ضبط و دو تا سه بار پخش کند. «ضبط صوت» ادیسون که فونوگراف (آوانگار) نام گرفته بود، ساختمانی ساده داشت: استوانه‌ای فلزی بود با یک دستهٔ گرداننده که در یک انتهای آن سوزنی همراه با یک بوق تعبیه شده بود. وقتی کسی استوانه را می‌چرخاند و درون بوق صحبت می‌کرد، بر اثر ارتعاش سوزن، روی ورقهٔ نازک حلبی ِدور استوانه خراش‌هایی می‌افتاد. برای شنیدن صدای ضبط شده نیز کافی بود سوزن را به ابتدای مسیر برگردانده و دوباره استوانه را به‌چرخش در آورند. کیفیت صدا البته بسیار پایین بود و صفحه حلبی هم پس از چند بار استفاده خراب می‌شد. با اینحال همین وسیله ابتدایی در نظر مردم بسیار شگفت‌انگیز می‌نمود و بشدت مورد استقبال قرار گرفت. روزنامه‌ها ادیسون را «جادوگر منلوپارک» لقب دادند. حتی دولت رسماً وی را به واشینگتن دعوت کرد تا اختراعش را در برابر مقامات به نمایش بگذارد. ده سال بعد (۱۸۸۷ م.) ادیسون (یا به روایتی الکساندر گراهام بل)، استوانهٔ مومی را جایگزین ورق حلبی کرد و بالاخره امیل برلینر مخترع آمریکایی آلمانی‌تبار با تبدیل استوانهٔ مومی به صفحهٔ پلاستیکی، گرامافون را به شکل امروزی درآورد.

صدای ضبط شده توماس ادیسون[ویرایش]

انیمیشن صدای اديسون ضبط شده با گرامافونش در مرداد ماه 1306 خورشیدی با خواندن داستان ( مري يک بره کوچک داشت )

لامپ الکتریکی[ویرایش]

Light bulb.png

توماس ادیسون لامپ حبابی را ابداع نکرد و قبل از وی نوعی لامپ اختراع شده بود[۱] او در سال ۱۸۸۰ یک طرح قابل تحقق و تولید برای لامپ حبابی مطرح کرد (با استفاده از یک رشته از جنس بامبوی کربنیزه) که مورد استفاده منازل و خانه‌ها شد و البته یک سال بعد جوزف سوان در سال ۱۸۸۱ یک ساختار کارآمدتر را (با استفاده از رشتهٔ سلولوزی) مطرح نمود.

سابقهٔ سیستم روشنایی الکتریکی به اواسط قرن نوزدهم می‌رسد. در سال ۱۸۵۴ م. نخستین لامپ برق را اختراع کرد که حدود چهارصد ساعت نور می‌داد اما آن را به نام خود به ثبت نرساند. پس از وی ، ، (۱۸۷۵ م.) و جوزف سووان (۱۸۷۸ م.) مدل‌های دیگر چراغ‌های الکتریکی را ارائه کردند.

کمی پیش از آنکه ادیسون نیز وارد این عرصهٔ جدید شود، والیس صنعتگر آمریکایی نوعی چراغ برق را روانهٔ بازارکرده بود که نمونه‌ای از آن به دست ادیسون رسید (۱۸۷۸ م.). دستگاه والیس تشکیل می‌شد از چارچوبی با یک حباب و دو میلهٔ فلزی متحرک که به هر کدام تکه ذغالی متصل بود. عبور جریان برق از میله‌ها باعث می‌شد که دو قطعه ذغال بسوزند و میانشان قوس الکتریکی بسیار درخشانی به رنگ آبی پدیدار شود.

این چراغ الکتریکی ابتدایی بازده پایینی داشت زیرا مصرف برق آن زیاد و عمر ذغال‌هایش کم بود. با این وجود، ادیسون که به اهمیت اختراع والیس پی‌برده بود، تصمیم گرفت آن را اصلاح کند و به جای ذغال مادهٔ مناسب تری بیابد که با برق کمتر مدت درازی روشنایی بدهد و به مرور زمان نسوزد و از بین نرود.

پس از یک سال تلاش بی‌وقفه و آزمایش صدها مادهٔ گوناگون، سرانجام ادیسون و همکارانش توانستند با خالی کردن هوای داخل حباب و استفاده از نخ معمولی کربونیزه (ذغالی‌شده) لامپی بسازند که تا چهل ساعت نور بدهد. این موفقیت اولیه موجب شد تا آنها با پشتکار بیشتری به تحقیقات خود ادامه دهند و زمانیکه موفق شدند عمر متوسط چراغ برق را به پانصد ساعت برسانند، ادیسون تشخیص داد که زمان مناسب برای نمایش آن فرا رسیده‌است.

البته نمونه لامپ ادیسون قبل از ارائه توسط شخص دیگری تولید و در اداره ثبت بریتانیا به اسم دانشمندی به نام سوان ثبت شده بود و این ثابت می کند لامپ ادیسون چیز جدیدی نبود ولی با این حال نباید تلاش های ادیسون را در راستای ترویج این تکنولوژی نادیده گرفت [۲]

او از روزنامه‌نگاران و صاحبان سرمایه دعوت کرد تا در شب ۳۱ دسامبر ۱۸۷۹ م. برای دیدن اختراع جدیدش به منلوپارک بیایند. به دستور او آزمایشگاه و اطراف آن را با صدها لامپ برق آراستند بطوریکه محوطهٔ منلوپارک و جادهٔ منتهی به آن غرق در نور شده بود. ادیسون میهمانان خود را با چیزی روبرو کرده بود که برایشان سابقه نداشت. منظرهٔ لامپ‌های نورانی بازدیدکنندگان را به شدت تحت تأثیر قرار داد؛ بطوریکه وقتی ادیسون نقشهٔ خود را برای تأسیس یک کارخانهٔ بزرگ الکتریسیته در نیویورک مطرح کرد پیشنهادش با استقبال گرم سرمایه‌داران حاضر روبرو شد.

عصر الکتریسیته[ویرایش]

در ۲۷ ژانویه ۱۸۸۰ م. ادیسون تقاضانامهٔ دریافت امتیاز اختراع «لامپ روشنایی الکتریکی» را به ادارهٔ اختراعات آمریکا تسلیم کرد اما با درخواستش موافقت نشد. کارشناسان سازمان معتقد بودند که طراحی و ساخت لامپ ادیسون بر مبنای مطالعات ویلیام سایر انجام شده است؛ بنابراین تنها امتیاز اختراع رشتهٔ ذغالی شده پرمقاومت (مادهٔ تولیدکنندهٔ نور لامپ) به ادیسون تعلق گرفت.

در ۱۳ فوریه ۱۸۸۰ م. وی به کشف یک پدیدهٔ مهم فیزیکی نائل آمد که اکنون به اثر ادیسون معروف است.

دو سال پس از نمایش عمومی لامپ الکتریکی، (۱۸۸۲ م.) ساختمان کارخانهٔ مرکزی تولید برق موسوم به «ایستگاه پرل استر یت» به پایان رسید و در چهارم سپتامبر همان سال نخستین سیستم توزیع نیروی الکتریسیته در جهان با قدرت ۱۱۰ ولت و ۵۹ مشتری در پایین محلهٔ منهتن به دست ادیسون افتتاح گردید.

چندی بعد ادیسون کوشید تا حق امتیاز لامپ برق را در بریتانیا از آن خود کند و بر رقیبش جوزف سووان – که مستقل از ادیسون موفق به اختراع لامپ حرارتی ِرشته کربنی شده بود- پیروز شود اما پس از یک دعوای حقوقی بی‌حاصل، دو طرف با یکدیگر به توافق رسیدند و برای بهره‌مند شدن از منافع اختراعشان در بریتانیا شرکت «ادیسووان» را تأسیس کردند. این شرکت در سال ۱۸۹۲ م. جزئی از کمپانی بزرگ جنرال الکتریک (متعلق به ادیسون) گردید.

شیوهٔ ادیسون[ویرایش]

همانطور که گفته شد، بیشتر اختراعات ادیسون حاصل تکمیل ایده‌های دیگران و کار دسته‌جمعی گروه بزرگی از تکنسین‌ها و کارمندانی بود که تحت نظارت او به تحقیق و آزمایش می‌پرداختند. دستیار آفریقایی-آمریکایی ادیسون که در پروژهٔ چراغ الکتریکی نقش مهمی داشت، از جملهٔ این افراد است. اگر امروز کمتر نامی از کسانی مانند او به میان می‌آید، به این دلیل است که ادیسون غالبا همکاران خود را در افتخار و اعتبار اختراعاتش سهیم نمی‌کرد. با این همه شکی نیست که بدون قدرت سازماندهی و خصوصاً همت بلند ادیسون دست یافتن به این همه موفقیت ممکن نبود. نیکلا تسلا فیزیکدان بزرگ و یکی از همکاران ادیسون دربارهٔ روش او برای حل مسائل می‌نویسد: «اگر ادیسون می‌خواست سوزنی را در انبار کاهی پیدا کند، با پشتکارفراوان دانه به دانه رشته‌های کاه را کنار می‌زد تا بالاخره سوزن نمایان شود. بارها با تأسف شاهد بودم که چگونه بخش اعظم وقت و انرژی او صرف یافتن یک فرمول جزئی یا انجام دادن محاسبه‌ای کوچک می‌شد. » ادیسون خود نیز در این‌باره گفته‌است: «نوآوری عبارت است از یک درصد الهام روح و نود و نه درصد عرق ریختن و تلاش کردن. »

تسلا دانشمندی شایسته و بهترین کارمند ادیسون بود. او ابتدا از طرف ادیسون مأمور شده بود تا راه‌های توسعهٔ سیستم‌های جریان مستقیم (DC) را بررسی کند اما چون پس از پایان کار ادیسون تعهدات مالی خود را زیر پا گذاشت تسلا تصمیم به ترک شرکت او گرفت. با پذیرش استعفای تسلا، ادیسون مرتکب اشتباه بزرگی شد چرا که چندی بعد تسلا با کشف جریان متناوب (AC) در برابر امپراتوری ادیسون و سیستم DC او قد علم کرد. او با حمایت جرج وستینگهاوس کارخانه‌دار معروف سامانه‌های چندفازی توزیع برق را برپایهٔ جریان AC تکامل بخشید که بسیار کارآمدتر از سیستم ادیسون بود. با وجود تبلیغات منفی جنرال الکتریک، جریان AC روز به روز رواج بیشتری یافت و سرانجام سلطه ادیسون را بر بازار صنایع الکتریکی درهم شکست.

سینما[ویرایش]

در سال ۱۸۸۹م. یکی از کارمندان شرکت ادیسون به اسم نوعی دستگاه نمایش فیلم اختراع کرد که پنج سال بعد(۱۸۹۴م.) با نام تجاری نیویورک به معرض نمایش گذاشته شد. کینه‌توسکوپ دستگاهی بود که هرکس از سوراخ آن به درون می‌نگریست و دسته‌ای را می‌چرخاند، تصاویر متحرکی را مشاهده می‌کرد. این وسیله ابتدا به‌عنوان مکمل گرامافون و برای رونق بخشیدن به بازار آن طراحی شده بود وهدف آن بود که با افزودن امکان تماشای عکس متحرک، بر جذابیت گرامافون نزد خریداران افزوده شود.

با وجود اهمیت این اختراع، ادیسون یا دیکسون را نمی‌توان پایه‌گذار سینما دانست؛ کینه‌توسکوپ آن ها بیشتر به ماشین «شهر فرنگ» شبیه بود و دریک زمان بیش از یک نفر نمی‌توانست از آن استفاده کند. چنین دستگاهی در عصر جدید که تودهٔ مردم به هیجان و سرگرمی‌های دسته‌جمعی نیاز داشتند چندان به کار نمی‌آمد. ایدهٔ بزرگ کردن تصاویر و بکارگیری پردهٔ نمایش هرگز به ذهن ادیسون نرسید چون همان طور که گفتیم از اختراع کینه‌توسکوپ مقصود دیگری داشت ولی حدود یک سال بعد صنعتگر ثروتمند فرانسوی با ساختن دوربین فیلم‌برداری و پروژکتور و افتتاح اولین سالن سینما در گراند کافه پاریس (۲۸ دسامبر ۱۸۹۵م.) نخستین گام‌ها را برای علاقمند کردن مردم به این پدیدهٔ نو برداشت. پس از گذشت چند سال، سالن‌های نمایش فیلم در اروپا و آمریکا آن قدر فراوان شده بود که ادیسون نیز چاره‌ای جز پیوستن به این جریان و کنار گذاشتن سینمای تک نفره‌اش ندید.

ادیسون در تبدیل سینما به رسانه‌ای همگانی و صنعتی سودآور نقش مؤثری ایفا کرده‌است. فیلم استاندارد ۳۵ میلیمتری با چهار روزنه در لبهٔ هر فریم که هنوز مورد استفاده قرار می‌گیرد از یادگارهای ادیسون است. وی همچنین مؤسس اولین استودیوی فیلمسازی دنیا ( در ایالت نیوجرسی) است. نخستین فیلم کپی رایت شدهٔ تاریخ سینما با عنوان «» در این استودیو ساخته شد.

سال‌های پایانی[ویرایش]

در اول فوریه ۱۸۹۳م. ادیسون ساختمان «بلک ماریا» نخستین استودیوی تصاویر متحرک را در ِ نیوجرسی به پایان برد. او کوشید تا اختراع دوربین فیلم برداری را تماماً به خود نسبت دهد و حق استفادهٔ انحصاری از آن را به دست آورد اما در ۱۰ مارس ۱۹۰۲م. ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد.

در ۱۸۹۴م. او در زمینهٔ ترکیب فیلم و صدا تحقیقاتی انجام داد که سرانجام به اختراع بود با استقبال مردم مواجه نشد.

در ۶ ژانویه ۱۹۳۱م. ادیسون درخواست‌نامهٔ ثبت آخرین اختراع خود «وسیله نگهدارندهٔ اشیاء هنگام

:: موضوعات مرتبط:
مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 2303

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 28 خرداد 1392
.

ابوبکر محمد رازی فرزند زکریا در ماه شعبان سال 285 هجری قمری ؛ 244 خورشیدی در مهد علم و دانش ولادت یافت. زادگاه وی که کتاب‌های یکی از کتابخانه‌های عمومی آن در قرن چهارم هجری به ده هزار جلد می‌رسید شهر ری است که در آن زمان به ملک عالمان و ادیبان و کرسی مجالس علم و ادب وفلسفه شهره بود.

در دوران نوجوانی رازی با موسیقی روحش را پروراند و به طور تخصصی به نواختن نی یا عود پرداخت. سپس به کیمیاگری گرایش یافت. کنجکاوی و میل به دانستن، گرایش رازی به کیمیا برای تحقق رویاها و بلند پروازی‌هایش را به سوی حقیقتی جهت داد که علم شیمی نام گرفت.

رازی حدوداً 40 ساله بود که برای درمان التهاب چشمانش که ناشی از کار با مواد شیمیایی و بخارات آنها بود نزد طبیب رفت و در همان‌جا بود که وقتی با 500 دینار هزینه‌ی تحمیل شده مواجه شد تصمیم به مطالعه‌ی طب گرفت. ( مسلم بدانید اگر رازی در روزگار ما می‌زیست علاوه بر طب، یادگیری مکانیک خودرو، تعمیر تلفن همراه، نصب هرگونه سخت افزار و نرم‌ افزار رایانه‌ای و ... را نیز مجدانه پیگیری می‌نمود.)

رازی برای رسیدن به کیمیای طب ابتدا پیش‌نیازهایی را در همان ری فراگرفت از جمله؛ ریاضیات، اخترشناسی، مقدمات فلسفه و ادب ( که بسیار جالب توجه و آمورزنده است.)

از آنجا که روحیه‌ی کمال طلبانه‌ی ایدآل‌گرایانه‌ی ایرانیان در رازی نیز وجود داشت برای تحصیل علم رهسپار بغداد شد تا در بهترین دانشگاه پزشکی زمان خود که به دست ایرانیان ساخته شده بود و اداره می‌شد طب بیاموزد و در همان بغداد به کمال طب دست یافت و از این رو به ریاست بیمارستان معتضدی بغداد منتسب شد.

سپس به زادگاه خود بازگشت و کار طبابت را در کنار تربیت دانشجو، تالیف کتاب و اداره‌ی بیمارستان ری دنبال کرد و با دلسوزی و ملاطفت نسبت به فقرا و بی‌نوایان بر خلاف پزشکان هم عصرش که وقت خود را صرف درمان امرا و پادشاهان می‌نمودند، تلاش می‌کرد تا به درمان مردم عادی بپردازد و برای بیماری‌های آنها راه علاج بیابد.

زندگینامه رازی

 

فصل دوم: درخشش

رازی را می‌توان بنیانگذار شیمی نوین دانست چراکه رازی از نخستین افرادی است که مواد را در دو گروه فلز و شبه فلز تقسیم بندی کرد.

رازی همچنین در سیستماتیک نیز صاحب نظر بوده است و اجسام را در 3 دسته‌ی جمادی، نباتی و حیوانی تقسیم بندی کرده است.

علاوه بر کشف الکل و جوهرگوگرد توانست از ترکیب مس با سرکه، زنگار ( استات مس) تهیه کند و از آن به عنوان ماده‌ی ضدعفونی کننده استفاده کند. از دستاوردهای وی روشی است که برای تهیه‌ی اسید کلریدریک و اسیدهای دیگر به کار می‌برد و در آن از اثر دادن باز بر نمک آن اسید استفاده می‌کرد. تهیه‌ی اسید سیتریک از نارنج و آرسنیک از زرنیخ و کاربرد آن به عنوان مرگ موش از دستاوردهای دیگر رازی است.

اگرچه رازی در درمان بیمارهایش، درمان دارویی را به عنوان آخرین ابزار درمانی به کار می‌برد و تلاش می‌کرد تا با رژیم درمانی بیمار را نجات دهد و در این زمینه نیز خود می‌گوید که: « هرگاه طبیبی موفق شد بیمارش را با غذا درمان کند به کمال پزشکی رسیده»، اما وی نخستین پزشکی است که به تهیه‌ی داروهای آلکالوئیدی می‌پردازد و بعد از آزمایش آنها روی نمونه‌های غیر انسانی از این داروها نیز به موقع و به جا در درمان بیمارانش بهره می‌گیرد.

رازی به دنبال مطالعاتش بر روی آبله مرغان توانست برای نخستین بار ایمنی اکتسابی را تعریف و توصیف کند. در مورد این بیماری به این نتیجه رسید که: « زمانی که فردی به این بیماری مبتلا می‌شود می‌تواند آن را به فردی دیگر منتقل کند و اگر از آن نجات یابد بار دیگر به آن مبتلا نخواهد شد.‍»

در آموزش پزشکی رازی با روی آوردن به تشریح جانورانی نظیر میمون و خرگوش شیوه‌ای نوین را بنا نهاد.

از دیگر ابداعات جالب توجه رازی در پزشکی استفاده از پنبه است. وی برای جلوگیری از ایجاد زخم در بیماران مبتلا به آبله از آن استفاده کرد و آن را برای مراقبت از چشم‌ ، گلو ، پلک، گوش و بینی توصیه کرده است.

در زمینه‌ی اداره و مدیریت بیمارستان یکی از نوآوری‌های وی تاسیس بخش بیماران روانی در بیمارستان معتضدی بغداد بوده است.



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 2505
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 28 خرداد 1392
.

پدرش (سید عباس معزالسلطنه) و مادرش () هر دو اهل تفرش و از سادات تفرش بودند. او چهار سال اول دوران کودکی‌اش را در تهران سپری نمود. در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت با تنگدستی و مرارتهای دوری از میهن، در مدرسه کشیش‌های فرانسوی آغاز کرد. در همان زمان تعلیمات مذهبی و ادبیات فارسی را نزد مادرش فرا می‌گرفت. او قرآن و دیوان حافظ را از حفظ می‌دانست. او همچنین بر کتب بوستان، گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی و قائم مقام فراهانی اشراف کامل داشت. حسابی با شعر و موسیقی سنتی ایران و موسیقی کلاسیک غرب به خوبی آشنا بود. او در نواختن ویولن و پیانو مهارت داشت. وی در چند رشته ورزشی نیز موفقیت‌هایی کسب کرد، از جمله کسب مدرک نجات غریق در رشته شنا در دوران نوجوانی در بیروت.[۶][۷] محمود حسابی در ۱۲ شهریور سال ۱۳۷۱ هجری شمسی در درگذشت. آرامگاه (خانوادگی) وی در شهر تفرش قرار دارد.[۷][۶] [۸] همچنین وزارت راه و ترابری جمهوری اسلامی ایران یکی از کشتی های ناوگان ایران را به نام حسابی نام گذاری کرده است.

تحصیلات[ویرایش]

شروع تحصیلات متوسطه او مصادف با آغاز جنگ جهانی اول و تعطیلی مدارس فرانسوی زبان بیروت بود. از این رو به مدت دو سال در منزل به تحصیل پرداخت. پس از آن در کالج آمریکایی بیروت به تحصیلات خود ادامه داد. در سن هفده سالگی لیسانس ادبیات، و در سن نوزده سالگی لیسانس بیولوژی را اخذ نمود. پس از آن در رشته مهندسی راه و ساختمان از دانشکده فرانسوی مهندسی در بیروت فارغ‌التحصیل شد. در آن دوران با اشتغال در نقشه کشی و راهسازی، به امرار معاش خانواده کمک می‌کرد. او همچنین در رشته‌های پزشکی، ریاضیات و ستاره شناسی به تحصیلات دانشگاهی پرداخت.
حسابی در دانشگاه سوربن فرانسه، در رشتهٔ فیزیک به تحصیل و تحقیق پرداخت. در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن بیست و پنج سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را، با ارائهٔ رساله‌ای تحت عنوان «حساسیت سلول‌های فتوالکتریک»، با درجه عالی دریافت نمود.[۶][۷][۸][۱]

مناصب سیاسی[ویرایش]

وی در سال ۱۹۵۷ به عنوان سناتور انتصابی [۹]تهران وارد مجلس چهارم سنا شد. وی هچنین وزیر آموزش و پرورش کابینه محمد مصدق در سال‌های ۱۹۵۱-۱۹۵۲ بوده‌است.[۲]

فعالیت‌های شغلی و اجتماعی[ویرایش]

حسابی با وجود امکان ادامه تحقیقات در خارج از کشور، به ایران بازگشت و به پایه‌گذاری علوم نوین و تاسیس دارالمعلمین و دانشسرای عالی، [۱۰] دانشکده‌های فنی و علوم دانشگاه تهران، نگارش ده‌ها کتاب و جزوه و راه اندازی و پایه گذاری فیزیک و مهندسی نوین پرداخت.[۶][۷]

طرح تاسیس دانشگاه تهران[ویرایش]

در مورد نقش دکتر حسابی در تاسیس دانشگاه تهران عقاید مختلف و متقاوتی وجود دارد.

مهدی خزعلی به نقل از وی می‌نویسد: جهت تاسیس دانشگاه تهران با وساطت یکی از دوستان وقت ملاقاتی از وزیر معارف وقت گرفتم، پس از توضیح طرح، وزیر معارف از من پرسید: «دانشگاه بسازید که چه بشود؟» من عرض کردم: «دکتر و مهندس‌ها که برای تحصیل به فرنگ می‌روند را در مملکت خودمان تربیت کنیم.» و او پاسخ داد: «تربیت دکتر و مهندس برای ما صد سال زود است.» متاثر از کوته فکری وزیر معارف از دفتر وزیر خارج شدم، دوستی که آزردگی مرا دید برای تسلی خاطر گفت من می‌توانم از رضا شاه برایت وقت ملاقات بگیرم. وقت ملاقات با رضا شاه تعیین شد، برای او را شرح دادم و شاه پرسید «که چه شود؟» عرض کردم به جای آنکه جوانان ما به فرنگ بروند در مملکت خودمان دکتر و مهندس آموزش دهیم و رضا شاه باز پرسید «که چه شود؟» و عرض کردم: «این جاده‌ها و راه آهن را آلمان‌ها می‌سازند مهندسین خودمان بسازند و...» رضاشاه بسیار استقبال کرد و گفت بروید طرحتان را بنویسید به مجلس می‌گویم رای بدهد! و من از همان شب شروع به نگارش طرح دانشگاه کردم. فردای آن روز از دربار به در خانه‌ام آمدند، تعجب کردم که با من چه کار دارند، دیدم یکصد هزار تومان پول فرستاده‌اند که اعلیحضرت فرموده‌اند، کارتان را شروع کنید و طرح‌تان را نیز بنویسید. این همان مبلغ خرید زمین دانشگاه تهران بود و کار ساخت و ساز همزمان با نوشتن طرح آغاز شد.[۱۱][۱۲]

دکتر ضیاء موحد در مصاحبه‌ای ادعای نقش دکتر حسابی در تاسیس دانشگاه تهران را کذب محض می‌داند.[۱۳]

اقدامات علمی و اجرائی[ویرایش]

  • اولین نقشه برداری فنی و تخصصی کشور (راه بندرلنگه به بوشهر)[۱۴][۱۵]
  • اولین راهسازی مدرن و علمی ایران (راه تهران به دربندسر(شمشک))[۱۶]
  • پایه گذاری اولین مدارس عشایری کشور[۱۷][۱۸][۱۹]
  • پایه گذاری دارالمعلمین عالی (دانشسرای عالی)[۲۰]
  • ساخت اولین رادیو در کشور[۲۱][۲۲]
  • راه اندازی اولین آنتن فرستنده در کشور[۲۳]
  • راه اندازی اولین مرکز زلزله شناسی کشور[۲۴]
  • راه اندازی اولین رآکتور اتمی سازمان انرژی اتمی کشور[۲۵]
  • راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران[۲۶][۲۷]
  • محاسبه و تعیین ساعت رسمی ایران[۲۸]
  • پایه گذاری اولین بیمارستان خصوصی در ایران، به نام بیمارستان گوهرشاد[۲۹]
  • شرکت در پایه گذاری فرهنگستان ایران و ایجاد انجمن زبان فارسی[۳۰]
  • تدوین اساسنامه طرح تاسیس دانشگاه تهران[۳۱]
  • پایه گذاری دانشکده فنی دانشگاه تهران[۳۲]
  • پایه گذاری دانشکده علوم دانشگاه تهران[۳۳]
  • پایه گذاری شورای عالی معارف[۳۴]
  • پایه گذاری مرکز عدسی سازی اپتیک کاربردی در دانشکده علوم دانشگاه تهران[۳۵]
  • پایه گذاری بخش آکوستیک در دانشگاه و اندازه گیری فواصل گام‌های موسیقی ایرانی به روش علمی[۳۶]
  • پایه گذاری انجمن موسیقی ایران و مرکز پژوهش‌های موسیقی[۳۷]
  • پایه گذاری و برنامه ریزی آموزش نوین ابتدایی و دبیرستانی[۳۸]
  • پایه گذاری موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران[۳۹][۴۰]
  • پایه گذاری مرکز تحقیقات اتمی دانشگاه تهران[۴۱]
  • پایه گذاری سازمان انرژی اتمی ایران[۴۲][۴۳]
  • پایه گذاری اولین رصدخانه نوین در ایران[۴۴]
  • پایه گذاری مرکز مدرن تعقیب ماهواره‌ها در شیراز[۴۵][۴۶]
  • مشارکت در پایه گذاری مرکز مخابرات اسدآباد همدان[۴۷]
  • پایه گذاری کمیته پژوهشی فضای ایران[۴۸]
  • ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی کشور (در ساختمان دانشسرای عالی در نگارستان دانشگاه تهران)[۴۹][۵۰]
  • تدوین اساسنامه و تاسیس موسسه ملی استاندارد[۵۱]
  • تدوین آیین نامه کارخانجات نساجی کشور و رساله چگونگی حمایت دولت در رشد این صنعت[۵۲]
  • پایه گذاری واحد تحقیقاتی صنعتی سغدایی (پژوهش و صنعت در الکترونیک، فیزیک، فیزیک اپتیک، هوش مصنوعی)[۵۳]
  • راه اندازی اولین آسیاب آبی تولید برق (ژنراتور) در کشور[۵۴]
  • ایجاد اولین کارگاه‌های تجربی در علوم کاربردی در ایران[۵۵]
  • ایجاد اولین آزمایشگاه علوم پایه در کشور[۵۶]
  • تاسیس واحد تحقیقاتی صنعتی سغدایی (۱۳۶۱)[۵۷]
  • تشکیل و ریاست کمیته پژوهشی ایران ۱۳۶۰[۵۸]

جوایز و افتخارات[ویرایش]

مراسم اهدای نشان لژیون دونور فرانسه

موزه دکتر حسابی[ویرایش]

نوشتار اصلی: موزه دکتر حسابی

اندک زمانی پس از مرگ حسابی در سال ۱۳۷۲، خانه او تبدیل به موزه‌ای شد که در آن وسایل شخصی، مدارک علمی و تحصیلی، نشان‌ها و تقدیرنامه‌ها و عکس‌های قدیمی و متن نطق‌ها و نوشته‌ها در آن به نمایش گذاشته شده‌است. این موزه در خیابان تجریش، خیابان مقصودبیک قرار دارد.[۶۱] که در گذشته چهارراه حسابی نامیده می‌شد[۶۲].

بحث پیرامون جایگاه علمی فرهنگی[ویرایش]

پس از مرگ حسابی، در رسانه‌های ایران مطالبی غلو آمیز[۶۳] در خصوص آثار و جایگاه علمی وی و ارتباط وی با دانشمندانی چون آلبرت اینشتین منتشر شده است. از این مطالب می‌توان برای نمونه به طرح مسائلی چون همکاری و ارتباط وی با آلبرت اینشتین و مقاله مشترک آن دو، تنها شاگرد ایرانی اینشتین بودن، بزرگترین فیزیکدان ایران بودن، مرد علمی سال بودن، دارا بودن نظریه‌ای نوین و اثبات شده در علم فیزیک و تحصیل همزمان و تخصص در رشته‌های مختلف اشاره کرد.همچنین دیدگاه وی دربارهٔ زنان (مانند الزام به حجاب کارکنان درمانگاه گوهرشاد[۶۴] و امتناع از اعطای بورس تحصیلی به آلینوش طریان[۶۵]) نقد شده است.[۶۶]

فرزند دکتر حسابی در مصاحبه‌ای به مکاتبات پدرش با فیزیکدان زن فرانسوی و برنده نوبل فیزیک بنام دکتر لولا اشاره می‌کند درحالیکه تاکنون تنها دو فیزیکدان زن موفق به دریافت نوبل فیزیک شده‌اند که درمیان‌ آن‌ها نام چنین شخصی وجود ندارد.[۶۷] [۶۸]

برخی از چهره‌های دانشگاهی مانند رضا منصوری[۶۹][۷۰][۵] [۷۱] [۷۲] و ضیاء موحد[۷۳] مبالغه درباره او را نکوهیده‌اند. برخی نیز مانند مهدی گلشنی ضمن نکوهش غلوهای زیاد دربارهٔ وی و البته نکوهش نقدهای تند، وی را فیزیکدانی متفکر دانسته‌است.[۷۴]

در مقابل، ، استادیار و دستیار محمود حسابی، خدمات حسابی را در پیشرفت و به روز کردن سپهر علمی ایران بسیار ارزنده‌ شمرده و تلاش برای حفظ یاد او را درست می‌داند.[۷۵] پسر محمود حسابی این نقدها را رد کرده است.[۷۶]همچنین به گفته وی دکتر حسابی هیچ عکسی با آلبرت اینشتین ندارد.[۶۴]

آثار[ویرایش]

آثار به جای مانده از محمود حسابی در زمینه‌های فیزیک، زبان فارسی و پژوهش‌های فرهنگی شامل ۲۱ کتاب و مقاله‌است. برخی از مهمترین آثار وی عبارتند از:[۷۷]

۱- کتاب‌های فیزیک دبیرستان ۱۳۱۸. [۷۸][۷۹][۸۰]

۲- کتابی در تفسیر امواج دوبر در شش رساله، دانشگاه تهران ۱۹۴۶.[۸۱]

۳- مقاله ذرات پیوسته، در نشریه آکادمی علوم آمریکا ۱۹۴۷.[۸۲]

۴- مقاله اثبات نظری بیشتر بودن جرم ذرات شارژ شده به وسیله نور نسبت به الکترون(پیشنهاد تفسیر قانون جاذبهٔ عمومی نیوتون و قانون میدان الکتریکی ماکسول)، گزارش نشریه انجمن فیزیک آمریکا ۱۹۴۸.[۸۳]

۵- مقاله مدل ذرات بی‌نهایت گسترده، نشریهٔ فیزیک فرانسه ۱۹۵۷. [۸۴]

۶- کتاب دیدگانی فیزیک دانشگاه تهران ۱۳۴۰.[۸۵]

۷- رساله نظریه ذرات بی‌نهایت گسترده، دانشگاه تهران ۱۹۷۷.[۸۶]



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 2591
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 28 خرداد 1392
.

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی از دانشمندان بزرگ ایران در علوم حكمت و اختر شناسی و ریاضیات و تاریخ و جغرافیا مقام شامخ داشته، در سال ۳۶۲ هجری قمری در حوالی خوارزم متولد شده و از این جهت به بیرونی یعنی خارج از خوارزم معروف شده.
هیچ اطلاعی درباره اصل و نسب و دوره كودكی بیرونی در دست نیست. نزد ابونصر منصور علم آموخت. در هفده سالگی از حلقه ای كه نیم درجه به نیم درجه مدرج شده بود، استفاده كرد تا ارتفاع خورشیدی نصف النهار را در كاث رصد كند و بدین ترتیب عرض جغرافیایی زمینی آن را استنتاج نماید. چهار سال بعد برای اجرای یك رشته از این تشخیصها نقشه هایی كشید و حلقه ای به قطر پانزده ذراع تهیه كرد. در ۹ خرداد ۳۷۶ بیرونی ماه گرفتگی (خسوفی) را دركاث رصد كرد و قبلاً با ابوالوفا ترتیبی داده شده بودكه او نیز در همان زمان همین رویداد را در بغداد رصد كند .اختلاف زمانی كه از این طریق حاصل شد به آنان امكان داد كه اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب كنند. وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشك بخارایی به مكاتبات تندی درباره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت. در درباره مأمون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال ۴۰۴ هجری قمری به خوارزم مراجعت كرده، موقعی كه سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از كشتن وی درگذشت و او را در سل ۴۰۸ هجری با خود به غزنه برد. در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حكما و علماء هند معاشرت كرد و زبان سانسكریت را آموخت و مواد لازمه برای تألیف كتاب خود موسوم به ماللهند را جمع آوری كرد.بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر كرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود یازده شهر هند را تعیین نمود. خود بیرونی می نویسد كه در زمانی كه در قلعه نندنه (nandana) به سر می برد، از كوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده كرد. نیز روشن است كه او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است. تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای كه به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال ۳۹۸ آغاز می شود و ماه گرفتگی روز ۳۰ شهریور همان سال را نیز در بر دارد.او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد كه آخرین آنها انقلاب زمستانی سال ۴۰۰ بود. بیرونی تألیفات بسیار در نجوم و هیئت و منطق و حكمت دارد از جمله تألیفات او قانون مسعودی است. در نجوم و جغرافیا كه به نام سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر كتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ و آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی كه در حدود سال ۳۹۰ هجری بنام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تألیف كرده این كتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال ۱۸۷۸ میلادی در لیپزیك ترجمه و چاپ كرده و مقدمه ای بر آن نوشته است. دیگر كتاب «ماللهند من مقوله فی العقل او مرذوله» درباره علوم و عقاید و آداب هندیها كه آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه كرده و در لندن چاپ شده است. دیگر «التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم» در علم هیئت و نجوم و هندسه .بیرونی هنگامی كه شصت و سه ساله بود كتابنامه ای از آثار محمد بن زكریای رازی پزشك تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن كرد. این فهرست به ۱۳ عنوان سر می زند كه بعضی از آنها برحسب موضوع و گه گاه با اشاره كوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند. این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست كم چهارده سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز كار می كرد. به علاوه هفت اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباً چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن كه امیدی به بازیافت آنها باشد. از آنچه برجای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. علایق بیرونی بسیار گسترده و ژرف بود و او تقریباً در همه شعبه های علومی كه در زمان وی شناخته شده بودند سخت كار می كرد.
وی از فلسفه و رشته های نظری نیز بی اطلاع نبود اما گرایش او به شدت بسوی مطالعه پدیده های قابل مشاهده در طبیعت و در انسان معطوف بود. در داخل خود علوم نیز بیشتر جذب آن رشته هایی می شد كه در آن زمان به تحلیل ریاضی در آمدند. در كانی شناسی، داروشناسی و زبان شناسی یعنی رشته هایی كه در آنها اعداد نقش چندانی نداشتند نیز كارهایی جدی انجام داد اما در حدود نیمی از كل محصول كار او در اخترشناسی، اختربینی و رشته های مربوط به آنها بود كه علوم دقیقه به تمام معنی آن روزگاران به شمار می رفتند. ریاضیات به سهم خود در مرتبه بعدی جایمی گرفت اما آن هم همواره ریاضیات كاربسته بود.از آثار دیگر بیرونی كه هنوز هم در دسترس هستند می توان اینها را نام برد: اسطرلاب، سدس، تحدید، چگالیها، سایه ها، وترها، پاتنجلی، قره الزیجات، قانون، ممرها، الجماهر و صیدنه. بیرونی درباره حركت وضعی زمین و قوه جاذبه آن دلایل علمی آورده است. می گویند وقتی كتاب قانون مسعودی را تصنیف كرد سلطان پیلواری سیم برای او جایزه فرستاد. ابوریحان آن مال را پس فرستاد و گفت: من از آن بی نیازم زیرا عمری به قناعت گذرانیده ام و ترك آن سزاوار نیست. نظر پردازی، نقش كوچكی در تفكر او ایفا می كرد. وی بر بهترین نظریه های علمی زمان خود تسلط كامل داشت اما دارای ابتكار و اصالت زیادی نبود و نظریه های تازه ای از خود نساخت. ابوریحان بیرونی در سال ۴۴۰ هجری در سن ۷۸ سالگی در غزنه بدرود حیات گفتدر 9 خرداد 376 بیرونی ماه گرفتگی(خسوفی)رادرکاث رصد کرد و قبلاٌ با ابوالوفا ترتیبی داده شده بود که او نیز در همان زمان همین رویداد را از بغداد رصد کن. اختلاف زمانی که از این طرق حاصل شد به آنان امکان داد که اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب کنند وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشک بخارایی به مکاتبات تندی در باره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت در دربار مامون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال 404 هجری قمری به خوارزم مراجعت کرده، موقعی که سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از کشتن وی در گذشت و او را در سال 408 هجری با خود به غزنه برد در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حکما و علماء هند معاشرت کرد و زبان سانسکریت را آموخت ومواد لازمه برای تالیف کتاب خود موسوم به تحقیق ماللهند جمع‌آوری کرد.بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر کرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود 11 شهر هند را تعیین نمود خود بیرونی می نویسد که در زمانی که در قلعه نندنه به سر می برد، از کوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده کرد. نیز روشن است که او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای که به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال 398 آغاز می شود و ماه گرفتگی روز 30 شهریور همان سال را نیز در بر دارد.
او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد که آخرین آنها انقلاب زمستانی سال 400 بود.ابوریحان شخصیتی كم‌نظیر و ماندگار است كه جهان از قرن 19 به بعد او را شناخت. ابوریحان مردی است كه به اكثر علوم زمان خود احاطه داشته است. او از اولین كسانی است كه به پیداكردن وزن مخصوص بسیاری از اجسام مبادرت ورزید و آن‌چنان وزن مخصوص این اجسام را دقیق محاسبه كرده كه اختلاف آنها با وزن مخصوصهایی كه دانشمندان قرون اخیر با توجه به تمام وسایل جدید خود تهیه كرده‌اند بسیار ناچیز است. ابوریحان در طول عمر خود به شهرهای مختلفی سفر می‌كرد و به اندازه‌گیری طول و عرض جغرافیایی آن شهرها می‌پرداخت و سپس موقعیت هر شهر را روی یك كره مشخص می‌‌كرد و پس از سالها توانست آن نقاط را روی یك نقشه مسطح پیاده كند و این مقدمه علم كارتوگرافی بود كه این‌كار با ابوریحان شروع شد.بیرونی تقریبا به تمام علوم زمان خود مسلط بود و همین طور در تمام شاخه‌های ریاضیات آن زمان دستی داشت. وی در جبر ، مثلثات ،‌ هندسه و نگاشت گنج‌نگاشتی ، مجموع سری‌ها ، آنالیز تركیبی ، روش‌های حل معادلات جبری ، مسایل حل‌ناپذیر ریاضی مانند تثلیث زاویه ، قضیه سینوس ها در صفحه ، عددهای گنگ ،‌ مقاطع مخروطی و ... پژوهش‌های فراوان داشت و آثار بزرگی از خود به جا گذاشت.ابوریحان در طول 72 سال زندگی خود حدود 143 كتاب نوشت (كه از مهمترین كتابهای وی می‌توان به التفهیم، آثارالباقیه، قانون مسعودی، و تحقیق ماللهند و … اشاره كرد) این تعداد، اوراق نوشته شده به وسیله او را به 12 هزار برگ می رساند.بیرونی تالیفات بسیار در نجوم و هیات و منطق و حکمت دارد از جمله تالیفات او قانون مسعودی است در نجوم و جغرافیا که به نامه سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر کتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی که در حدود سال 390 هجری به نام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تالیف کرده این کتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال 1878 میلادی دررلیپزیک ترجمه وچاپ کرده و مقدمه ای بر آن نوشته است. دیگر کتاب ماللهند من مقوله فی العقل اومر ذوله در باره علوم و عقاید و آداب هندیها که آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه کرده و در لندن چاپ شده است دیگر التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم در علم هیات و نجوم و هندسه. بیرونی هنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد بن زکریای رازی پزشک تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن کرد این فهرست به 113 عنوان سر می زند که بعضی از آنها بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست کم 14 سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز کار می کرد به علاوه 7 اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباٌ‌ چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن که امیدی به بازیافت آنها باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. زمانی كه در اروپای غربی، جهل قرون وسطایی حكومت می‌كرد و اثری از علم در هیج جای دنیا به‌چشم نمی‌خورد، جز سوسوهایی از علم در هند و چین، دانشمندانی بنام در ایران درخشیدند كه از آن میان، ابوریحان بیرونی شاخص است.
ابوریحان یكی از شخصیتهایی است كه به‌عقیده دكتر شهریاری هنوز به‌درستی شناخته نشده است. ابوریحان در همه زمینه‌ها كار كرده است. ابوریحان اولین كسی بود كه به كرویت زمین اعتقاد داشت. اولین كسی بود كه جز به تجربه هیچ چیز را قبول نداشت. فرانسیس بیكن را كه سرچشمه تجربه می‌دانند، قرنها پس از او مسئله تجربه را مطرح كرد. از كتابهای اوست «الجماهیر». ابوریحان در این كتاب شرح می‌دهد كه جز با تجربه و مشاهده نباید و نمی‌تواند چیزی را بپذیرد. ابوریحان عاشق ایران بود. داستانی درباره او نقل است كه وقتی محمود غزنوی بنا بود به ایران لشكر بكشد، مأموران خلیفه نزد او در خوارزم آمدند و پیام دعوت خلیفه را به بغداد به او رساندند. ابوریحان نپذیرفت و گفت: «من در ایران می‌مانم، ولو در بند محمود غزنوی باشم و به بغداد نمی‌آیم.» مشهور است وقتی ابوریحان در بستر مرگ بوده، مسئله‌ای از كسی می‌پرسد. او می‌گوید: «حالا چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان می‌گوید: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم.»
آن شخص می‌گوید: «وقتی از خانه ابوریحان بیرون آمدم، هنوز یك كوچه بیشتر نرفته بودم كه صدای شیون بلند شد.» ابوریحان بیرونی به‌دستور محمود غزنوی به هند رفت. محمود غزنوی به‌دنبال قتل و غارتش بود اما ابوریحان به محفل علمای هند رفت.
رهاورد این سفر كتابی شد به‌نام «كتاب‌الهند» شامل تمام گذشته هند، و اگر این كتاب نبود، حتی خود هندیان هم از سابقه هند هیچ اطلاعی نداشتند. این كتاب حاوی مباحث مردم‌شناسی فراوانی هم هست. اما متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است. ابوریحان وقتی در هند بود، زبان سنسكریت را آموخت و بسیاری از كتابهای عربی و نیز كتابهای خودش را به سنسكریت ترجمه كرد. چند كتاب هم از سنسكریت به عربی ترجمه كرد. او چنان عاشق ایران بود كه كتابهایی به زبان فارسی نوشت و این مسئله در آن دوره كه بیشتر كتابها به زبان عربی نوشته می‌شد، عجیب بود. «التفهیم» را ابوریحان اول به فارسی نوشت و بعد به عربی برگرداند. دكتر پرویز شهریاری در پایان توضیحات خود درمورد ابوریحان می‌گوید: «همزمان با ابوریحان دانشمندانی مثل پورسینا، كوشیار گیلانی و خجندی هم بودند كه همه در ریاضیات و اخترشناسی سرآمد بودند اما از آن میان، ابوریحان مشهورتر است. در آن دوره 600 ساله كه دوران علم ایرانی است، دانشمندان مختلفی داشتیم كه در همه جای دنیا درخشیدند و هیچكس نمی‌توانست با آنها برابری كند اما اگر به تاریخ تمدن ویل دورانت كه در حدود 18 جلد نوشته شده، مراجعه كنید، سهم ایران در تمدن جهان فقط حدود 10 صفحه است. ما باید برای شناساندن تمدن خود بیشتر كار كنیم و حداقل كتابهای دانشمندان خود را به فارسی ترجمه كنیم.» در برخی تقویمها، امروز 13 شهریور را روز بزرگداشت ابوریحان بیرونی نوشته‌اند اما طبق محاسبات زنده‌یاد احمد بیرشك كه پژوهشهای زیادی بر گاهشماری انجام داده بود، روز تولد ابوریحان بیرونی مصادف می‌شود با 19 شهریور. ابوریحان بیرونی در سوم ذی‌حجه 362 قمری به‌دنیا آمد كه بنابر محاسبات استاد بیرشك مطابق می‌شود با روز پنجشنبه 19 شهریور 352 خورشیدی. ابوریحان در طول عمر خود با قناعت زندگی می‌كرد و به تجملات و ظواهر دنیا اهمیتی نمی‌داد و زمانی كه در غروب شب جمعه دوم رجب 440 ه.ق برابر با 1048 م. در غزنه چشم از جهان فروبست، ثروت زیادی را برای خانواده‌اش باقی نگذاشت و ثروت خانواده‌اش همان نام نیك ابوریحان بود كه همیشه برای آنها جاودان ماند.
دانشنامه علوم چاپ مسکو ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده است. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاهها، دانشکده‌ها و تالار کتابخانه‌ها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او داده اند. بیرونی گردش خورشید، گردش محوری زمین و جهات شمال و جنوب را دقیقا محاسبه و تعریف کرده است. خورشید گرفتگی هشتم آوریل سال 1019 میلادی را در کوههای لغمان (افغانستان کنونی) رصد و بررسی کرد و ماه گرفتگی سپتامبر همین سال را در در غزنه به زیر مطالعه برد. ادوارد ساخائو درباره زبان‌ دانی و لغت‌شناسی او می ‌گوید: تالیفات ابوریحان به دو زبان است، عربی و پارسی، و از مطالعه كتب او معلوم می‌شود كه ابوریحان زبان سانسكریت و زبان عربی و سریانی را می‌دانسته است. و ادوارد براون از قول ساخائو می افزاید: كه اگر در دوران ما كسی بخواهد با استفاده از ادبیات و علوم جدید زبان سانسكریت و فرهنگ هنر را مورد مطالعه قرار دهد باید سالها بكوشد تا بتواند چون ابوریحان بیرونی با دقت و تعمق كامل به ماهیت تمدن باستانی هند پی ببرد و حق مطلب را ادا كند. و عبدالحمید دجیلی درباره بیرونی چنین می‌گوید: اگرچه ابوریحان معمولا آثار خود را به عربی و سانسكریت می‌نوشت، اما از لحاظ فارسی دارای تسلط كامل بود تا آنجا كه كتاب التفهیم وی كه به دو زبان پارسی و تازی نوشته شده است هم‌اكنون به عنوان یك مرجع لغت فارسی مورد توجه دانشمندان و ادبای فارسی است و می‌افزاید هنگامی كه ایشان از بابت تسلط ابوریحان بر فلسفه، تاریخ، طب، و هندسه آگاه می‌شود و از آن سخن می‌گوید نمی‌تواند بپذیرد كه وی ادیبی ممتاز نیز بشمار می ‌آمده است.
صاحب اعیان‌الشیعه در مورد او می‌گوید: كه محاسباتش در علوم ریاضی آنچنان دقیق بود كه با اندازه‌گیریهای زمان ما هیچ‌گونه اختلافی نشان نمی‌دهد و عنوان می‌كند كه برتری بیرونی بر دیگران آن است كه نوشته‌های خود را با خطوط و اشكال همراه می‌كرده است تا خواننده كتاب، افكار او را نه تنها از طریق نظری بلكه از راه عملی آن بخوبی دریابد و فرا گیرد. نظر پردازی، نقش کوچکی در تفکر او ایفا می کرد وی بر بهترین نظریه های علمی زمان خود تسلط کامل داشت اما دارای ابتکار و اصالت زیادی نبود و نظریه های تازه ای از خود نساخت ابوریحان بیرونی در سال 440 هجری در سن 78 سالگی در غزنه بدرود حیات گفت. داستانهایی از ابوریحان بیرونی پیرمرد باز هم به گذشته اندیشید. سلطان ظالم عصر غزنوی. سلطان محمود. خاطره ای به یاد آورد... قصر سرسبز سلطان محمود از طراوت بهار جلا یافته بود. سر سبزی باغ، سلطان را سر شوق آورده بود و او را به سوی خود می خواند. تصمیم گرفت که به داخل باغ برود. ناگهان منصرف شد و تصمیمی گرفت. به چهار در خروجی عمارت نظری افکند. سپس رو به ابوریحان کرد و گفت: ای حکیم دانشمند که در علم و حکمت یکه تازی. اندیشه و استشاره کن و بگو ما از کدامین یک از این چهار در بیرون خواهیم رفت. آنگاه روی کاغذی بنویس و در زیر تخت من قرار بده.ابوریحان در چهره سلطان نگریست. خنده شومی گوشه لب سلطان بود. بیرونی اسطرلاب خواست. ارتفاع گرفت و محاسبه کرد. چندی که تعقل کرد روی کاغذ چیزی نوشت و در زیر تخت سلطان قرار داد.محمود به یکباره بر خواست و دستور داد تا با بیل و تیشه بر دیوار عمارت شکافی بازکنند و از باغ خارج شد. آنگاه گفت: کاغذ را بیاورید. سلطان محمود کاغذ را خواند. بیرونی این طور پیش بینی کرده بود: (( از این چهار در از هیچ یک بیرون نشود، بر دیوار مشرق دری بکنند و از آن در بیرون شود!))سلطان محمود برآشفت. از خشم تیره شد و فریاد کشید. آنگاه دستور داد تا ابوریحان را از بالای عمارت باغ به پایین پرتاب کنند. واجه حسن به فراست دریافت که شفاعت کردن در آن لحظه موثر نخواهد بود. بنابراین دستور داد تا در پایین عمارت دام نرمی قرار دهند. ابوریحان به پایین پرتاب شد و به لطف نرمی دام، از مرگ گریخت.سلطان پس از چند روز از کشتن ابوریحان پشیمان شد. خواجه حسن میمندی شرح حال رفته را بازگفت. بار دیگر ابوریحان در نزد سلطان محمود حاضر شد.
این بار بر چهره سلطان شادی نشسته بود و بر چهره ابوریحان بی تفاوتی. محمود گفت: ای ابوریحان! آیا از این که قرار بود از بام عمارت به پایین بیفتی و جان به در ببری نیز خبر داشتی؟ابوریحان گفت: آری ای امیر.سلطان محمود دلیل خواست. ابوریحان باز گفت: تقویم روزانه ام گواه است. و تقویم را به محمود نشان داد. سلطان در احکام آن روز ابوریحان این گونه خواند: (( مرا از جای بلندی بیندازند، ولیکن به سلامت بزمین آیم و تندرست برخیزم!))سلطان محمود باز دیگر خشمگین شد و دستور داد تا ابوریحان را به زندان بیاندازند. ابوریحان شش ماه در حبس بود و بار دیگر به وساطت خواجه حسن میمندی آزاد شد...پیرمرد روزهای زندان ِ سلطان محمود را به یاد آورد. چه سالهای سختی را پشت سر گذاشته بود. سالهایی که حق بازگشت به موطن خویش، خوارزم را نداشت.ابوریحان در سال 418 هجری قمری زمانسنج ویژه ای را بر پایه نظام خورشیدی برای مسجد جامع غزنین ساخت و در همان سال با ملاقات سیاحان چینی در دربار سلطان محمود اطلاعات مفیدی از ایشان کسب کرد. ابوریحان بیرونی به واسطه سفرهای پیاپی اش به هند در ملازمت سلطان محمود، زبان سانسکریت را آموخت و در باره هندوان دانش های بسیاری کسب کرد و سرانجام در سال 424 هجری قمری، شاهکاری به نام تحقیق ماللهند را تالیف نمود.... پیرمرد به یاد عالمان هم عصر خویش افتاد. ابن هیثم بصری را به یاد آورد که با او در هندسه بحث کرده بود. سپس به یاد ابن سینا افتاد و مناظره معروفش با شیخ الرئیس را به یاد آورد. ابوریحان از فلسفه یونانی و ارسطویی پرسیده بود و ابن سینا پاسخ گفته بود. صحبت آن دو به سکون ارض و میل اجسام به مرکز زمین و امتناع خلاء و ابطال جزء لایتجزی و تناهی ابعاد و ... هم کشیده بود و به اعتراض ابوریحان بر پاسخ های ابن سینا انجامیده بود. پیرمرد، حالا که به گفتگوهایش با ابن سینا فکر می کرد، افسوس لحظات گذشته را می خورد... این قافله عمر عجب می گذرد!عمر سلطان پیر به پایان می رسید. بوی وطن، مشام ابوریحان را عطرآگین می کرد. در عصر سلطان مسعود، ابوریحان اجازه رجعت به دیار خود را دریافت کرد و پس از 13 سال دوباره خوارزم را دید و تاریخ آن جا را نوشت.در بازگشت به غزنین و در سال 423 هجری قمری، بیرونی تالیف کتاب اقانون مسعودی را به اتمام رساند و به سلطان مسعود تقدیم کرد. ارزش این کتاب تا حدی بود که آنرا تا حد مقایسه با المجسطی بطلمیوس بالا برد. این کتاب دایره المعارف کاملی در نجوم به شمار می رفت، همان طور که قانون الطب شیخ الرئیس ابوعلی سینا دایره المعارف پزشکی بود. ابوریحان، پیلواری را که سلطان مسعود برای قدردانی از قانون مسعودی برایش فرستاده بود را باز فرستاد. علاوه بر آن، ابوریحان بر تالیف التفهیم را در نجوم و نیز الجماهر را در شناخت گوهر ها و کانی شناسی همت گماشت.ابوریحان در محاسبات خویش از نوعی ترازوی ویژه استفاده می کرد که پدربزرگ ماشین حساب های امروزی محسوب می شود. مسائلی را که او در ریاضیات پایه گذاشت، شالوده طرح اعمال و راه حل ها توسط حکیم عمر خیام نیشابوری شد و در قرن هفت از این دو به خواجه نصیرالدین طوسی انتقال یافت. ابوریحان عدد پی را محاسبه کرد، محیط زمین را اندازه گیری نمود، موقعیت ستارگان را با اسطرلاب بدست آورد و کره جغرافیایی ساخت.سال 440 هجری قمری فرار سیده است. مردی که به جز در نوروز و مهرگان دست از کار نمی کشید اینک در بستر بیماری افتاده است. نفس های آخر بزرگ مرد علم و حکمت فرار سیده است. علی بن عیسی الولواجی به دیدن او آمده است. ابوریحان به یاد مسئله ای می افتد: ای شیخ! حساب جدات ثمانیه را که وقتی به من گفتی بازگوی که چگونه بود؟!شیخ گفت: ای حکیم بزرگوار. اکنون چه جای این سوال است؟ابوریحان می گوید: کدامیک از این دو امر بهتر است؟ بدانم و بمیرم یا ندانم و نادان درگذرم؟شیخ مسئله را بازگفت و از حضور ابوریحان مرخص شد. چندی دور نشده بود که صدای شیون و زاری از خانه او بلند شد... ابوریحان بیرونی در گذشت. ابوریحان و اعیاد ایران باستان «آن روز را که روز تازه‌ای بود جمشید عید گرفت، اگرچه پیش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود.»
«ابوریحان بیرونی» دانش‌مند نام‌دار ایرانی (440-362 ق) در كتاب پارسی خود «التفهیم لاوائل صناعت التنجیم» گزارشی بسیار رسا و شیوا و حاوی نكاتی بی‌نظیر و ارزش‌مند از جشن‌های ایرانیان عرضه داشته است. وی می‌نویسد: «نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه و از این جهت، روز نو نام كرده‌اند؛ زیرا كه پیشانی سال نو است و آن چه از پس اوست از این پنج روز [= پنج روز اول فروردین] همه جشن‌هاست. و ششم فروردین ماه را «نوروز بزرگ» دارند؛ زیرا كه خسروان بدان پنج روز حق‌های حشم و گروهان و بزرگان بگزاردندی و حاجت‌ها روا كردنی، آن گاه بدین روز ششم خلوت كردندی خاصگان را. و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین آن است كه اول روزی است از زمانه و بدو، فلك آغازید گشتن. تیرگان چیست؟ - سیزدهم روز است از تیرماه. و نام‌اش تیر است هم نام ماه خویش، و همچنین است به هر ماهی آن روز كه همنام‌اش باشد، او را جشن دارند. و بدین تیرگان گفتند كه «آرش» تیر انداخت از بهر صلح منوچهر كه با افراسیاب تركی كرده است بر تیر پرتابی از مملكت… مهرگان چیست؟ - شانزدهم روز است از مهرماه و نام‌اش مهر. و اندر این روز «افریدون» ظفر یافت بر «بیوراسپ» جادو، آن كه معروف است به ضحاك. و به كوه دماوند بازداشت و روزها كه سپس [= پس از] مهرگان است، همه جشن‌اند بر كردار (مانند) آن چه از پس نوروز بود. و ششم آن مهرگان بزرگ بود و «رام» روز نام است و بدین دانندش. پروردگان چیست؟ - پنج روز پسین اندر آبان ماه [است] و سبب نام كردن آن چنان است كه گبركان [= زرتشتیان] اندرین پنج روز خورش و شراب نهادند روان‌های مردگان را. و همی گویند كه جان مرده بیاید و از آن غذا گیرد. و چون از پس آبان ماه پنج روز افزونی بوده است، آنك [= اینك] «اندرگاه» خوانند. گروهی از ایشان پنداشتند كه این روز «پروردگان» است و خلاف به میان آمد و اندر كیش ایشان مهم چیزی بود. پس هر دو پنج [روز] را به كار بردند از جهت احتیاط را. و بیست و ششم روزِ آبان ماه، فروردگان [= پروردگان] كردند و آخرشان، آخر دزدیده. و جمله فروردگان ده روز گشت. برنشستن كوسه [= سوار شدن مرد بدون موی صورت] چیست؟ - آذر ماه به روزگار خسروان، اولِ بهار بوده است. و نخستین روز از وی - از بهر فال - مردی بیامدی كوسه، برنشسته بر خری و به دست كلاغی گرفته و به بادبیزن خویشتن باد همی‌زدی و زمستان را وداع همی‌كردی و از مردمان بدان چیزی یافتی. و به زمانه‌ی ما به شیراز همی‌كرده‌اند و ضریبت [= خراج] پِذرفته از عامل،‌ تا هر چه ستاند از بامداد تا نیمروز به ضریبت دهد و تا نماز دیگر [= نماز عصر] از بهر خویشتن را بستاند و اگر از پسِ نماز دیگر بیابندش، سیلی خورد از هر كسی. بهمنجه چیست؟ - بهمن روز است از بهمن ماه [= دومین روز ماه]. و بدین روز، بهمن [= برف] سپید به شیر خالص پاك خورند و گویند كه حفظ [= حافظه] فزاید مردم را و فرامشتی [= فراموشی] ببرد. و اما به خراسان مهمانی كنند بر دیگی كه اندر او از هر دانه‌ی خوردنی كنند [= بریزند] و گوشت هر حیوانی و مرغی كه حلال‌اند و آن چه اندر آن وقت بدان بقعت [= ناحیه] یافته شود از تره و نبات. سده چیست؟ - آبان روز است از بهمن ماه و آن دهم روز بود. و اندر شب‌اش كه میان روز دهم است و میان روز یازدهم، آتش زنند به گوز [= درخت گردو] و بادام و گرد بر گرد آن شراب خورند و لهو و شادی كنند. و نیز گروهی از آن بگذرند بسوزانیدن جانوران. اما [وجه تسمیه‌ی سده] چنان است كه از او [= روز سده] تا نوروز، پنجاه روز است و پنجاه شب. و نیز گفتند كه اندرین روز از فرزندان پدر نخستین [= گیومرث]، صد تن تمام شدند. گهنبار چیست؟ - روزگار سال، پارها كرده است زرادشت و گفته است كه به هر پاره‌ای [از سال]، ایزد تعالی گونه‌ای [از مخلوقات] را آفریده است؛ چون آسمان و زمین و آب و گیاه و جانور و مردم، تا عالم به سالی تمام آفریده شد. و به اول هر یكی از این پاره‌ها، پنج روز است، نام‌شان «گهنبار» (Gahanbar)». ابوریحان بیرونی کاشف آمریکا پیشینگان همه معتقد بودند که بخش خشکی معمور و قابل سکونت زمین منحصر به ربع شمالی است که آنرا ربع مسکون میگفتند ,ولی ابوریحان دانشمندی است که به نیروی علم و فراست حدس زد و اعتقاد داشت که در ربع شمالی دیگر یا در نیم کره ی جنوبی زمین یعنی در نقطه ی مقابل مقاطر ربع شمالی که فقط آنرا مسکون و معمور می دانستند نیز خشکی وجود دارد و دو ربع دیگر کره ی زمین را آب دریا فرا گرفته و وجود همین دریا ها ما بین دو قاره جدایی انداخته و مانع از ارتباط دو قسمت خشکی با یکدیگر شده است . گفته های این دانشمند در دو جای کتاب ارزشمندش ( الهند ) ثبت و بحث شده است و نیز در کتاب ( تحدید نهایات الاماکن ) که تاریخ تحریرش به سال 409 هجری قمری است در این باره که آیا در نیم کره جنوبی زمین نیز خشکی قابل عمارتی هست بحث مفصلی کرده است. باری خشکی مقاطر با ربع شمالی که ابوریحان حدس زده بود با همان سرزمینی منطبق میشود که واقع بین اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام است و پس از 462 سال توسط کریستوف کلمب کشف شد و آنرا ( آمریکا ) نامیدند . کریستوف کلمب هم چنانچه معروف است از روی قواعد و اطلاعات و بصیرت علمی آن قاره را کشف نکرده ، چرا که اصلاً از وجود چنین سرزمینی آگاهی نداشت و احتمال آن را هم نمی داد و بطوریکه گفتند او به مقصد هندوستان سفر کرده بود و در اثر اتفاقاتی که رخ داد در آن قاره سر در آورد که آنرا هیچ نمی شناخت ، اما ابوریحان از روی قواعد متقن و بصیرت علمی بوجود چنین سرزمینی پی برده و آنرا چندین قرن ( در حدود 5 قرن ) پیش از کریستوف کلمب صریح و واضح خبر داده بود ، پس درود به این دانشمند و فیلسوف و درود بر تمامی بزرگ مردان ایران زمین که نه فقط با علم خود بلکه حتی با اسم خود نیز این سرزمین را به سر افرازی برده اند .



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 2735
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 28 خرداد 1392
.

ابوعلی حسین بن عبد الله بن سینا در سال 359 - 370 هجری - در روستایی در حوالی بخارا چشم بر جهان گشود . پدرش عبد الله ‏اهل بلخ بود و مادرش ستاره نام داشت ، زنی از اهالی روستای افشنه .‏

عبد الله پدر بو علی دوران جوانی اش را در زادگاه گذرانیده و سپس به بخارا پایتخت حکومت سامانیان عزیمت کرد ‏‏.‏

هنگامی که عبد الله از شهر پدران خود به بخارا رفت سیصد سال از حکومت تازیان بیگانه گذشته بود و سامانیان بر ‏بخارا حکم می راندند .‏

هنگامی که ابن سینا پنج سال داشت ، نزد پدر که مردی فاضل بود حساب ، ریاضیات ، رو خوانی قرآن و صرف و نحو ‏زبان عربی می آموخت او از همان ابتدا بسیار باهوش بود و برای کسب دانش شوق و اشتیاق فراوانی داشت پس از ‏چندی نیز به مکتب رفت که سر آمد هم مکتبی های خود بود ‏

او در ده سالگی قرآن را حفظ کرده و ادبیات و هندسه ریاضیات و صرف و نحو عربی را نیز میدانست ، او به طبیعت ‏و گیاهان و حیوانات علاقه خاصی داشت و اوقات فراغت را در دشت و صحرا به جستجو و کسب تجربه می پرداخته و ‏بدین صورت از دوران کودکی به خواص گیاهان دارویی و طبابت علاقه مند شده است ‏

هنگامی که ابوعلی دوازده سال داشت به همراه خانواده در بخارا ، پایتخت سامانی می زیست و پدرش عبد الله نیز ‏دارای شغل و منصب دیوانی بود .‏

عبد الله فرزند خویش را نزد استادی به نام عبد الله ناتلی فرستاد تا نزد او معلومات خود را تکمیل کند . پیش از آن ‏هم ابوعلی علم فقه را از شخصی به نام اسماعیل زاهد فرا گرفته بود .‏

ابوعلی به حدی باهوش بود که گاهی در مطالب علمی وجوه تازه ای میافت به طوری که باعث تعجب استاد خود می ‏گشت . ناتلی نیز وی را تشویق به فراگیری علوم و دانش اندوزی میکرد و بدین گونه ابوعلی علم منطق را فرا گرفت و ‏بعد به تکمیل ریاضیات پرداخت .‏

ابوعلی سینا برای تکمیل و ارتقا معلومات خود چاره ای جز مداومت و کوشش خویش نداشت او طبیعیات و الهیات را ‏نزد خود خواند . او تمامی کتابهایی که در دسترسش قرار میگرفت سود می جست و علم پزشکی را نیز خود به وسیله ‏کتابهای بزرگان و تجربیات عملی نزد خود فرا گرفت ‏

ابوعلی در جوانی حکمت ماوراء الطبیعه را نیز آموخت و هر کتابی که در این زمینه به دستش می رسید مطالعه و ‏تجزیه و تحلیل میکرد . روزی کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو را به دست آورد و شروع به مطالعه آن کرد اما هر چه ‏میخواند مفاهیم نهفته در آن را به دست نمی آورد و باز از ابتدا می خواند تا اینکه بیش از بیست بار کاتب را خواند ‏اما هنوز مفهوم جملات کتاب را به درستی درک نمیکرد تا اینکه یک روز که از بازار بخارا عبور میکرد فروشنده ای ‏راه او را گرفت و کتاب فرسوده ای را به وی فروخت . وقتی شروع به خواندن کتاب کرد متوجه شد که کتاب نوشته ‏ابونصر فارابی و در مورد شرح اغراض ما بعید الطبیعه ارسطو است همان کتابی که هر چی ابوعلی رد آن اندیشیده ‏بود برایش مفهوم نشده بود .‏

در سال 375 هنگامی که ابوعلی سینا هجده سال داشت نوح دوم بر بخارا حکومت میراند . روزی غلامان امیر به ‏دنبال وی آمدن تا برای معالجه امیر به بالین ی رهسپار شود .‏

ابو علی سینا سابقه بیماری و نشانه های بیماری را که در امیر ظاهر شده بود از ابن خالد - پزشک مخصوص دربار - ‏پرسید .معلوم گشت که امیر از مدتی پیش دچار درد و سوزش شدید معده و حالت تهوع شده و نیز بخشی از بدنش ‏لمس گشته . ابو علی از روی عوارض بیماری به بیماری امیر پی برد و با بررسی ظروف مخصوص خوراک امیر ‏بیماری امیر را مسمومیت ناشی از سرب اعلام کرد و اقدام به درمان بیماری امیر کرد . ‏

ابوعلی در قبال معالجه امیر از وی خواست اجازه ورود و استفاده آزادانه از کتابخانه سلطنتی بخارا را کرد - چرا ‏که تنها شاهزادگان و بزرگان حق استفاده از ان را داشتند - و نوح ابن منصور نیز موافقت کرد .‏

این واقعه که در هجده سالگی ابوعلی سینا اتفاق افتاد فصل تازه ایی در علم اندوزی و کسب دانش برای وی گشوده ‏شد . کتابخانه بخارا کی از کاملترین کتابخانه های آن روزگار ایران به شمار میرفت و از اکثر کتابهای قدیمی و ‏کمیاب یک نسخه در آن موجود بود

روزی که ابن سینا به کتابخانه سلطنتی پا گذاشت ، شادی اش از دیدن کتابهای گوناگون موجود در آن بی حد و ‏حصر بود . ابو علی با حرص و ولع همه آنها را از نظر گذرانید و در طول سه سالی که ابو علی در آن کتابخانه بود و ‏به گفته یکی از شاگردانش دوره طلایی برای تکامل وی محسوب می شد را بگذراند و معلوماتش را در فقه عمیق تر ‏کند . همچنین در مورد ادبیات و موسیقی و زوایای مختلف انها به تجربه و تحقیق بپردازد . او توانست بر روی نقشه ‏های نجومی منجمان گذشته کار کند ‏

ابو علی در سن بیست سالگی شروع به نوشتن کرد و مجموعه ای در ده جلد به نام حاصل و محصول را به رشته تحریر ‏در آورد بعد کتابی در باب اخلاق با عنوان البر و الائم - بی گناهی و گناه - نوشت ، نوشته بعدی وی کتابی در باب ‏فلسفه به نام حکمت عروضی در بیست و یک جلد می باشد ‏

هنگامی که ابوعلی سینا بیست و یک سال داشت . روزی در کتابخانه مشغول مطالعه بود که متوجه حریق در قسمت را ‏کتابخانه شد . سعی ابوعلی و نگهبانان برای خاموش کردن آتش بی فایده بود و کتابها طعمه آتش قرا گرفت بعد از ‏آتش سوزی که به روایاتی عمدی و توسط دشمنان ابوعلی در دربار صورت گرفته بود در شهر شایعه کردند که خود ‏بوعلی کتابخانه را آتش زده که این موضوع نیز در امیر اثر کرد و سبب شد تا از ورود ابوعلی به بیمارستان و درمانگاه ‏جلوگیری کنند . در همین حال پدر بوعلی نیز درگذشت وسبب شد تا بوعلی تصمیم به سفر گیرد و با دوست خود ‏ابوسهل مسیحی در سال 379 ترک دیار کرد و راهی مقصدی نا معلوم شد ‏

ابوعلی سینا پس از ترک پایتخت سامانی و گذشت نزدی به یک ماه در یکی از استراحتگاه های میان راه با مردی به ‏نام منصور بن عراق برخورد کرد کسی که خود از نجیب زادگان و اندیشمندان دربار خوارزم بود و ابن سینا را به ‏دربار خوارزم دعوت کرد . در آن زمان دربار خوارزم تمامی دانشمندان و فرزانگان را به دربار خود دعوت ‏میکردند که به سبب وزیر فاضل ابن مامون ابوالحسن احمد بن سهیلی بود که دانشمندان را در دربار خوارزم جمع ‏میکرد ‏

مرکز حکومت ابن مامون خوارزمشاه ، شهر گرکامج در ساحل رود جیحون بود . در دربار خوارزمشاهیان ابوعلی ‏سینا و ابوسهیل به گرمی استقبال شدند ، و خود سهیلی وزیر خوارزمشاه به پیشواز ایشان آمد . پس از مدتی ‏استراحت با امیر ابن مامون دیدار کردند و او نیز به ایشان خوش آمد گفت ‏

ابو علی برای مدتی نزدیک به سیزده سال در گرگانج ماند و در طول این مدت وقت خود را به تدریس ، تحریر و ‏معالجه بیماران گذراند . وی در این مدت کتابها و رسالات زیادی به رشته تحریر در آورد که از جمله آنها میتوان ‏رساله ای در مورد نبض به زبان فارسی ، رساله ای در مورد بیهودگی پیش بینی آینده بر اساس حرکت ستارگان به ‏زبان عربی و قصیده ای در مورد منطق ، کتابی در باب فلسفه به نام بقاء النفس الناطقه و رساله ای در باب ‏افسردگی با نام حزن الاسبابه و بسیاری بسیاری دیگر نوشت ‏

در این سالها ابوسهل همواره همرا بوعلی بود و دوستی بسیاری بین آنها پدید آمده بود . یک روز فرستاده ای از ‏سلطان محمود غزنوی خبر داد که خوارزمشاه باید تمامی دانشمندان خود را نزد او و به پایتخت غزنویان روانه کند ‏در این زمان بوعلی بر خلاف دیگر دانشمندان به غزنین نرفت و بعد از سیزده سال اقامت در گرگانج در زمستان سال ‏‏392 به هراه دوست خود ابوسهل مسیحی شبانه از گرگانج گریخت . سلطان محمود از نیامدن ابن سینا ناراحت شده ‏و دستور میدهد تصاویر زیادی از وی کشیده برای فرمانروایان خراسان بفرستند وبرای دستگیری و تحویل او جایزه ‏بزرگی تعیین میکند .‏

ابو علی سینا ابتدا برای دیدن مادر خود راهی خراسان و شهر بخارا میشود . اما به زودی ماموران از برگشتن وی ‏باخبر میشوند و و او دوباره مجبور به فرار میشود . و این بار همراه دوست خویش ابوسهیل راهی گرگان نزد سلطان ‏قابوس بن وشمگیر میشود در بین راه بر اثر طوفان شن دوست و همراه خود ابوسهل را از دست میدهد .ابوعلی سینا ‏بعد از طی مراحلی سخت وارد گرگان میشود که باخبر میشود سلطان قابوس توسط سپاهیانش کشته شده است ‏‏.ابوعلی سینا هنگام ورود به شهر مورد لطف و احترام زرین گیس دختر سلطان قابوس که مانند پدر دوستدار فضلا ‏بود قرار گرفت ‏

ابن سینا اوایل سال 392 به گرگان رسیده بود در منزل شخصی به نام ابو محمد شیرازی سکنا گزیددر این دوران بود ‏که ابو عبیداله جوزجانی یکی از دانشجویان مستعد ابن سینا به خدمت او درآمد و تا پایان عمر ابوعلی سینا ‏درخدمت او ماند . اوبعلی مدت یک سال در خانه ابو محمد ماند . ی مطالب را به ابو عبید جوزجانی میگفت و او ‏مینوشت و مطالبی تحت عنوانهای الادویة القلبیه - دارویی برای قلب - و اروزة فی الطب - قصیده ای در باب طب ‏‏- و در همینجا بود که فکر تالیف کتابی به نام قانون در مورد طب در ذهن ابوعلی پیریزی شد .‏

ابوعلی در سال 393 عازم ری شد در این زمان پادشاهان آل بویه در نواحی شمالی و مرکزی ایران سلطنت ‏میکردند ابن سینا به درخواست سیده خاتون ، زن فخر الدوله ، پادشاه ال بویه برای درمان فرزندش به ری رفت و ‏پس از درمان مجدالدوله که صرع داشت ریاست و سرپرستی بیمارستان ری را پذیرفت ‏

در سال 394 ابوعلی به خدمت شمس الدوله در آمد ، شمس الدوله که از بیماری قولنج رنج میبرد و پزشکان بیماری ‏وی را تشخیص نمیدادند توسط ابوعلی بهبود یافت و سمت طبیب مخصوص امیر را گرفت و بعد از چند ماه به سمت ‏وزارت شمس الدوله منصوب گشت .‏

در طی سالهایی که در همدان گذرانید نوشتن کتاب قانون در سال 398 به پایان رسید او در این دوران تعداد قابل ‏توجهی کتاب و رساله نوشت . روز ها را صرف تدریس و طبابت در بیمارستان و رسیدگی به امور سیاست میکرد و ‏شب ها را صرف تحریر و تالیف کتاب و بعضا بحث و شب نشینی با اندیشمندان همدان میکرد .‏

در چهارمین سال وزارت قانونی برای کم کردن جیره غلامان و سپاهیان تدوین کرد که سبب شد سپاهیان علیه وی ‏شورش کنند . شمس الدوله برای راضی کردن سپاهیان ابوعلی را به خانه شخصی به نام شیخ سعید ابن دخدوک ‏تبعید کرد و فرمان او را جلوی چشم سپاهیان سوزاند . در دوران تبعید بود که ابوعلی کتاب شفا در مورد فلسفه و ‏نکات مثبت نظریات ارسطو نوشت ‏

بعد از مدتی بیماری امیر وخیم شد و ابوعلی را نزد وی آوردند و بوعلی سمت وزارت خود را از سر گرفت . در ‏همین ایام نامه ای از ابو ریحان بیرونی دریافت کرد که حاوی ده سوال بود که جواب آنها را در رساله ای به نام ‏الاجویه عن مسائل ابوریحان بیرونی نوشت ‏

بعد از مرگ شمس الدوله ابوعلی سینا با علاء الدوله دائی شمس الدوله که حاکم اصفهان بود مکاتبه کرد و خواستار ‏حضور در دربار وی شد که بعد از باخبر شدن سماء الدوله جانشین شمس الدوله ، به جرم خیانت او را در زندان دژ ‏فرد جان در ناحیه فرهان زندانی کرد . ابوعلی کار نوشتن را در زندان نیز ادامه داد در سال 402 علاء الدوله به ‏همدان حمله کرد ولی موفق به گرفتن دژ فرد جان نشد . بعد از آن سماء الدوله ابن سینا را مورد عفو قرار داد و ‏او را به همدان باز گرداند . ولی بوعلی ماندن در همان را صلاح ندانست و از همدان گریخت و راه اصفهان را در ‏پیش گرفت ‏

او در مدت زندان کتابهای الهدا فی الحکمت - راهنمای عقل - و کتابی دیگر با نام حی بن یقظان - زنده بیدار - را ‏به پایان رساند و رساله ای در باب قولنج و بیماری قلبی به رشته تحریر در آورد

در سال 403 ابو علی به اصفهان وارد شد وبه عنوان یکی از نزدیکان علاء الدوله در آمد ‏

ابوعلی سینا در اصفهان کتاب شفا را به پایان رساند . و بعد در سال های آخر عمر تمامی تجربیات خود در زمینه ‏طب را در کتاب قانون نوشت و کتاب ارزشمند خود را کامل کرد ‏

در مهر 415 خبر حمله مسعود پسر سلطان محمود غزنوی به اصفهان رسید در همین هنگام علاء الدوله با سپاهیان ‏خود از اصفهان خارج شد اوب علی نیز به همراه علاء الدوله از اصفهان خارج شد ولی کتابهایش در اصفهان ماند که ‏مورد تاراج غارتگران ترک قرار گرفت و بسیاری از آنها از بین رفت یا به غزنه منتقل شد ‏

علاء الدوله به سمت همدان حرکت کرد در این سفر ابوعلی به قلنج مبتلا شد که جوزجانی به کمکش آمد ولی بوعلی ‏برای آنکه زودتر بهبود یابد میزان دارو را افزایش داد که سبب از بین رفتن قوای جسمی او گشت او در این زمان ‏کتابی در مورد اثبات خدا با نام حکمت المشرقین - فلسفه شرقی - که تقریبا نوعی وصیت نامه بود نوشت .‏

بعد از چندی بیماری ابن سینا شدت گرفت وی که چندین بار بر این بیماری در بدن دیگران غلبه کرده بود نتوانست ‏این بیماری را در خود درمان کند و در هشتم آبان ماه 415 در شهر همدان رخت از جهان فانی بر بست و او را در ‏همان شهر به خاک سپردن ‏

 

 

آثار ابن سینا :

 

به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار می‌زیستند ‏کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبانهای دیگر از جمله فارسی ترجمه شد.‏

افزون بر این، ابن‌سینا در ادبیات فارسی نیز دستی قوی داشته‌است. بیش از ۲۰ اثر فارسی به او منسوب است که از میان ‏آن‌ها انتساب دانشنامه علائی و رساله نبض بدو مسلم است. آثار فارسی ابن‌سینا، مانند سایر نثرهای علمی زمان وی، با ‏رعایت ایجاز و اختصار کامل نوشته شده‌است

آثار فراوانی از ابن‌سینا به جا مانده و یا به او نسبت داده شده که فهرست جامعی از آن‌ها در فهرست نسخه‌های مصنفات ‏ابن سینا آورده شده‌است. این فهرست شامل شامل ۱۳۱ نوشته اصیل از ابن سینا و ۱۱۱ اثر منسوب به او است. ‏

از مصنفات او: ‏

كتاب المجموع در یك جلد، كتاب الحاصل و المحصول در بیست جلد، كتاب البرّ و الاثم، در دو جلد، كتاب الشفاء، در هجده ‏جلد، كتاب القانون فى الطب، در هجده جلد، كتاب الارصاد الكلیه، در یك جلد، كتاب الانصاف، در بیست جلد، كتاب النجاه، در ‏سه جلد، كتاب الهدایه، در یك جلد، كتاب الاشارات، در یك جلد، كتاب المختصر الاوسط، در یك جلد، كتاب العلائى، در یك ‏جلد، كتاب القولنج، در یك جلد، كتاب لسان العرب فى اللغه، در ده جلد، كتاب الادویة القلبیه، در یك جلد، كتاب الموجز، در ‏یك جلد، كتاب بعض الحكمة المشرقیه، در یك جلد، كتاب بیان ذوات الجهه، در یك جلد، كتاب المعاد، در یك جلد، كتاب المبدأ ‏و المعاد، در یك جلد.‏

رساله‏هاى او :‏

رسالة القضاء و القدر، رسالة فى الآلة الرصدیه، رسالة عرض قاطیغوریاس، رسالة المنطق بالشعر، قصائد فى العظة و ‏الحكمه، رسالة فى نعوت المواضع الجدلیه، رسالة فى اختصار اقلیدس، رسالة فى مختصر النبض به زبان فارسى، رسالة فى ‏الحدود، رسالة فى الاجرام السماویة، كتاب الاشاره فى علم المنطق، كتاب اقسام الحكمه، كتاب النهایه، كتاب عهد كتبه ‏لنفسه، كتاب حىّ بن یقطان، كتاب فى انّ ابعاد الجسم ذاتیة له، كتاب خطب، كتاب عیون الحكمه، كتاب فى انّه لا یجوز ان ‏یكون شى‏ء واحد جوهریا و عرضیا، كتاب انّ علم زید غیر علم عمرو، رسائل اخوانیه و سلطانیه و مسائل جرت بینه و بین ‏بعض العلماء.‏

فلسفه

• شفا ‏

• نجات ‏

• الاشارات والتنبیهات ‏

• حی بن یقظان ‏

 

ریاضیات

• زاویه ‏

• اقلیدس ‏

• الارتماطیقی ‏

• علم هیئت ‏

• المجسطی ‏

• جامع البدایع ‏

 

طبیعی

• ابطال احکام النجوم ‏

• الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد ‏

• فضا ‏

• النبات والحیوان ‏

 

پزشکی

• قانون ‏

• الادویة القلبیه ‏

• دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه ‏

• قولنج ‏

• سیاسة البدن وفضائل الشراب

• تشریح الاعضا ‏

• الفصد ‏

• الاغذیه والادویه ‏

کتاب قانون یک دایره المعارف پزشگی است که در ان تمام مبانی اصلی طب سنتی مورد بحث قرار کرفته‌است مانند :مبانی ‏تشریح/اناتومی/ مبانی علامت شناسی/سمیولوجی/داروشناسی وداروسازی و نسخه نویسی/فارماکولوجی/وغیره.کتاب ‏قانون در سال ۱۳۶۰ توسط مرحوم شرفکندی هژار از زبان عربی به زبان فارسی امروزی ترجمه شد وتوسط انتشارات ‏سروش منتشرگردید وتاکنون چندین بار تجدید چاپ شده‌است. کتاب قانون در دانشگاه‌های اروپایی وآمریکایی تادو قرن ‏پیش مورد استفاده پزشگان بوده وبه اکثر زبانهای دنیا ترجمه شده‌است. وبعد از انجیل بیشترین چاپ را داشته‌است. ‏افلاطون مغز و قلب و کبد رااز اعضای حیاتی بدن انسان ذکر کرده بود و لذا این اعضارا مثلث افلاطون /تریگونوم پلاطو/ ‏مینامیدند.ابن سینااعلام نمود که دوام وبفائ نسل انسان وابسته به دستگاه تولید مثل است ولذا جمع چهار عضو مذکور را ‏مربع ابن سینا/کوادرانگولا اویسینا / نامیدند. وی همچنین علاقه مند به تاثیرات اندیشه بر جسم بود و آثاری نیز در باب ‏روانشناسی دارد.‏

 

موسیقی

پورسینا تئوری‌دانی دارای دیدگاه‌های موسیقایی است. او مرد دانش و نه کنش در موسیقی بود ولی آنچنان از همین ‏دانش نظری سخن می‌راند که گویی در کنش نیز چیره دست است. گمان می‌شود پورسینا و فارابی بنیادگذاران نخستین ‏پایه‌های دانش هماهنگی(هارمونی) در موسیقی بوده‌اند. آثار موسیقایی پور سینا روی هم رفته پنج اثر مهم اوست که در ‏بخش‌هایی از آنها به موسیقی پرداخته شده:‏

• شفا ‏

• جوامع علم موسیقی ‏

• المدخل الی صناعة الموسیقی ‏

• لواحق ‏

• دانشنامه علایی ‏

• نجات ‏

• اقسام العلوم ‏

 

: شاگردان ابن سینا


ابن سینا علاوه بر آثار خود چند شاگرد نیز تربیت کرد که هر کدام دانشمند بزرگی در زمان خود شدند. از میان شاگردان او این چندتن سرشناسترند

:

ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان شاگرد بسیار معروف ابن سینا است که برخی از آثار او در دست است. وی از زردشتیات آذربایجان بود.ولی بعدها مسلمان شد و کنیهٔ ابوالحسن را برگزید. .چنانکه بسیاری از اراب تواریخ به این مطلب تصریح کرده اند و از نوشته‌های خود ابوالحسن بهمنیار از جمله التحصیل چنین مطلبی تایید می‌شود. یکی از کتاب‌های ابن سینا به نام المباحث بیشتر شامل جواب سؤالات او است.


ابوعبیدالله عبدالواحد بن محمد جوزجانی از سال ۴۰۳ هجری تا هنگام مرگ ابن سینا پیوسته در خدمت او بوده‌است و پس از مرگ او به گردآوری و تألیف آثار او پرداخت. تبحر او در ریاضیات بود.


ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی یکی دیگر از شاگردان مشهور ابن سینا است که رسالةالعشق را ابن سینا به نام او نوشت.وقتی نزاع علمی بوعلی سینا و ابوریحان بیرونی بر اثر برخی گفتارهای ابوریحان منقطع شد معصومی ادامهٔ بحث با ابوریحان را به عهده گرفت. مطالب معصومی به همراه اجوبه ابن سینا و سوالان و ردود ابی ریحان در کتابی به نام اسئله و اجوبه در ایران و لبنان چاپ شده است.


شیخ علی نسائی خراسانی یکی دیگر از شاگردان ابن سینا که ناصر خسرو هم در سفرنامه اش از وی نام می‌برد.

 

 



:: موضوعات مرتبط: مشاهیر , ,
:: بازدید از این مطلب : 2107
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 28 خرداد 1392
.
موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی