.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

وقته امتحاناته! مواظب باشید

وقته امتحاناته! مواظب باشید


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1207
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 29 مرداد 1392
.

تفاوت دخترا و پسرا در یک ترول

تفاوت دخترا و پسرا در یک ترول



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1100
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 29 مرداد 1392
.

ترول بهشت زهرا



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1203
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 29 مرداد 1392
.

باب اسفنجی

باب اسفنجی



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1195
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 29 مرداد 1392
.
 
سریع‌ترین موتورسوار نابینا +تصاویر

       این مرد از کودکی علاقه به رانندگی داشته است و از همان زمان با کمک پدرش توانست بدون آنکه اطرافش را ببیند محیط را تشخیص داده و موتور سواری یا دوچرخه سواری کند. البته در این راه بسیار اذیت هم شده و چندین بار آسیب های وحشتناکی به او وارد شده است.                
 

راه دانشجو: یکی از کارهایی که نابینایان از انجام ان محروم هستند رانندگی با موتورسیکلت یا خودرو است زیرا برای رانندگی همیشه نیاز به یک حواس جمع و چشمانی بیناست تا موقعیت اطراف کاملا شناسایی شود اما این نکات نمی توانند برای نابینایان با اراده محدود کننده باشد.
به گزارش باشگاه خبرنگاران، "استوارت گان" مردی 39 ساله است که از قدرت بینایی محروم است توانست با علاقه ای که به موتورسیکلت دارد یک رکورد جدید را در قسمت سرعت برای خود به ثبت برساند تا نامش برای سال آینده وارد کتاب رکوردهای گینس شود.
این مرد از کودکی علاقه به رانندگی داشته است و از همان زمان با کمک پدرش توانست بدون آنکه اطرافش را ببیند محیط را تشخیص داده و موتور سواری یا دوچرخه سواری کند. البته در این راه بسیار اذیت هم شده و چندین بار آسیب های وحشتناکی به او وارد شده است.
این مرد انگلیسی چند روز پییش با یک موتور سیکلت مسابقه ای توانست پیستی را دور زده و خود را به سرعت 230 کیلومتر بر ساعت برساند. این سرعت باعث شکسته شدن رکورد سرعت شده و نام این مرد وارد کتاب رکوردهای گینس خواهد شد.


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1367
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : سه شنبه 29 مرداد 1392
.

ترول عیدی ۲

ترول عیدی 2



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1276
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

پول در آوردن از اینترنت

پول در آوردن از اینترنت



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1214
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

ترول باد و موهای من!

 

ترول باد و موهای من!



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1308
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

من هویجم؟!



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1305
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

گوسفندا!

گوسفندا!



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1211
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

سطح من

سطح من



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1427
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

کودکی من و شما

کودکی من و شما

 

 



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1183
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

فروشگاه های ایران و اروپا

فروشگاه های ایران و اروپا



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1154
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

اصغر…

اصغر...



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1224
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 28 مرداد 1392
.

داستان بر دار کردنِ حسنک وزیر قصه

فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حالِ بر دار کردن این مرد، و پس به شرح قصه شد[1]. امروز که من این قصه آغاز می کنم، در ذی الحجه سنه خمسین و اربعمائه[2]، در فرّح روزگار سلطان معظّم، ابوشجاع فرخزاد بن ناصر دین الله، اَطالَ اللهُ بقائَه، از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده اند، در گوشه ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار[3]. و ما را با آن کار نیست هرچند مرا از وی بد آمد به هیچ حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و بر اثر وی می بباید رفت و در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تربُّدی کشد، و خوانندگان این تصنیف گویند:«شرم باد این پیر را!» بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.
این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. اما شرارت و زَعارتی در طبع وی مؤکّد شده و لا تَبدیلَ لِخَلقِ الله و با آن شرارت، دل سوزی نداشت، و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری حشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجَستی و فرصتی جُستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من گرفتم و اگر کرد، دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنان است، و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده می زدندی که وی گزافگوی است. جز استادم[4] که وی را[5] فرو نتوانست برد، با آن همه حیلت که در باب وی ساخت. از آن[6] در باب وی به کام نتوانست رسید، که قضای ایزد با تضریب های وی موافقت و مساعدت نکرد، و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضی الله عنه، بی آن که مخدوم خود را خیانتی کرد[7]، دل این مسعود را، رحمه الله علیه، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت مُلک پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود[8]، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را[9] بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد. همچنان که جعفر برمکی و این طبقه وزیری کردند به روزگار هارون الرشید، و عاقبتِ کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که مُحال است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با جاه و نعمت و مردمش، در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی فضل جای دیگر نشیند[10] اما چون تعدّی ها رفت از وی که پیش از این در تاریخ بیاورده ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن چه کنم به فرمان خداوند خود می کنم، اگر وقتی تخت مُلک به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد[11]، که حسنک عاقبتِ تهور و تهدّی خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیز اغضا نکند: الَخلَلُ فی المُلکِ و افشاءُ السِّرِّ و التَعَّرُّضُ لِلعِرضِ و نَعوذَ باللهِ منَالخِذلانِ.

چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، چاکر خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع استخفاف آن چه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، انتقام ها و تشفّی ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که گفته اند العَفو عِندَالقُدرَهِ به کارتواند آور. قالَ اللهُ، تعالی، عَزَّ ذِکرُه، و قولهُ الحقّ:«الکاظمین الغیظَ و العافینَ عَنِ النّاسِ و اللهُ یحبُّ المُحسنینَ.»

و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند می برد و اسخفاف می کرد و تشفبی و تعصّب[12] و انتقام می بود. هرچند می شنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و به بلخ در ایستاد[13] و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس حلیم و کریم بود. و معتمد عبدوس گفت روزی پس از مرگ حسنک ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«حُجتی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«حجت بزرگ تر که مرد قرمطی[14] است و خلعت مصریان استد تا امیرالمؤمنین القادربالله بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت[15] و اکنون پیوسته از این می گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»

پس از این هم استادم حکایت کرد از عبدوس که با بوسهل سخت بد بود[16] که «چون بوسهل در این باب بسیار بگفت، یک روز خواجه احمدِ حسن را، چون از بار باز می گشت، امیر گفت[17] که خواجه تنها به طارم بنشیند[18]، که سوی او پیغامی است بر زبان عبدوس. و خواجه به طارم رفت و امیر، رضی الله عنه، مرا[19] بخواند، و گفت:«خواجه احمد را بگوی که حال حسنک بر تو پوشیده نیست، که به روزگار پدرم چند درد در دل ما آورده است، و چون پدر ما گذشته شد چه قصدها کرد بزرگ[20]، در روزگار برادرم، و لیکن بِنَرفتش[21] و چون خدای، عزّ و جل، بدان آسانی تخت و ملک را به ما داد، اختیار آن است که عذر گناهان بپذیریم و به گذشته مشغول نشویم. اما در اعتقاد این مرد سخن می گویند، بدان که خلعت مصریان بستد به رغم خلیفه، و امیرالمؤمنین[22] بیازرد و مکاتبت از پدرم بگسست و می گویند رسول را به نشابور آمده بود و عهد و لوا و خلعت آورده، پیغام داده بود که حسنک قرمطی است، وی را بر دار باید کرد. و ما این به نشابور شنیده بودیم و نیکو یاد نیست. خواجه اندر این چه ببیند و چه گوید» چون پیغام بگزاردم خواجه دیری اندیشید پس مرا گفت:«بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است که چنین مبالغت ها در ریختن خون او گرفته است؟» گفتم:«نیکو نتوانم دانست، این مقدار شنوده ام که یک روز یه سرای حسنک شده بود، به روزگار وزارتش، پیاده و به دُرّاعه. پرده داری بر وی اسخفاف کرده بود و وی را بینداخته.» پس گفت:«خداوند را بگوی که در آن وقت که من به قلعتِ کالَنجَر بودم باز داشته، و قصد جان من کردند، و خدای، عزّ و جل، نگاه داشت، نذرها کردم و سوگندان خوردم که در خونِ کس، حق و ناحق، سخن نگویم. بدان وقت که حسنک از حج به بلخ آمد و ما قصد ماوراءالنهر کردیم و با قدرخان دیدار کردیم، پس از بازگشتن به غزنین ما را بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت[23] و امیر ماضی به خلیفه سخن بر چه روی گفت. بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد، از وی بازپرسید. و امیر خداوند پادشاه است. آن چه فرمودنی است بفرماید که اگر بر وی قَرمطی درست گردد[24] در خون وی سخن نگویم. بدان که وی را[25] در این مالش که امروز منم مرادی بوده است[26]. و پوست باز کرده بدان گفتم که تا وی را[27] در باب من[28] سخن گفته نیاید که من از خون همه جهانیان بیزارم. و هرچند چنین است، از سلطان نصیحت باز نگیرم، که خیانت کرده باشم: تا[29] خون وی و هیچ کس نریزد البته، که خون ریختن کار بازی نیست.» چون این جواب بازبردم، سخت دیر اندیشید. پس گفت:«خواجه را بگوی آن چه واجب باشد فرموده آید.»

خاجه برخاست و سوی دیوان رفت. در راه مرا گفت که:«عبدوس! تا بتوانی، خداوند را بر آن دار که خون حسنک ریخته نیاید، که زشت نامی تولد گردد.» گفتم:«فرمانبردارم.» و بازگشتم و با سلطان بگفتم:«قضا در کمین بود، کار خویش می کرد.»

و پس از این مجلسی کرد با استادم[30]. او حکایت کرد که در آن خلوت چه رفت. گفت:«امیر پرسید مرا از حدیث حسنک، پس از آن از حدیث خلیفه و گفت:«چه گویی در دین و اعتقاد این مرد و خلعت ستدن از مصریان؟» من در ایستادم، و حال حسنک رفتن به حج تا آن گاه که از مدینه به وادی القُری بازگشت، بر راه شام، و خلعت مصری بگرفت، و ضرورتِ ستدن، و از موصل راه گردانیدن و به بغداد باز نشدن و خلیفه را به دل آمدن که مگر امیر محمود فرموده است، همه به تمامی شرح کردم. امیر گفت:«پس، از حسنک در این باب چه گناه بوده است؟ که اگر به راه بادیه آمدی در خونِ آن همه خلق شدی.» گفتم:«چنین بود. ولیکن خلیفه را چند گونهصورت کردند، تا نیک آزار گرفت و از جای بشد[31] و حسنک را قرمطی خواند. و در این معنی مکاتبات و آمد و شد بوده است. و امیر ماضی چنان که لجوجی و ضُجرتِ وی بود، یک روز گفت:«بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت که من از بهرِ قَدرِ عباسیان انگشت در کرده ام، در همه جهان، و قَرمطی می جویم. و آن چه یافته آید و درست گردد، بر دار می کشند. و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده ام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی رمطی است من هم قرمطی باشم.» هرچند آن سخن پادشاهانه بود، به دیوان آمدم. و چنان نبشتم، نبشته ای که بندگان به خداوندان نویسند. و آخر، پس از آمد و شد بسیار، قرار بر آن گرفت که آن خلعت که حسنک استده بود و آن طرایف که نزدیک امیر محمود فرساده بودند، آن مصریان، با رسول به بغداد فرستند تا بسوزند. و چون رسول باز امد، امیر پرسید که:«آن خلعت و طرایف به کدام موضوع سوختند؟» که امیر را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود خلیفه. و با آن همه وحشت و تعصب خلیفه زیادت می گشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امیر محمود فرمان یافت. بنده آن چه رفته است به تمامی باز نمود. گفت:«بدانستم.».»

پس از این مجلس نیر بوسهل البته فرو ناایستاد از کار. روز سه شنبه بیست و هفتم صفر، چون بار بگسست[32]، امیر خواجه را گفت:«به طارم باید نشست، که حسنک را آن جا خواهند اورد با قُضات و مُزکّیان، تا آن چه خریده آمده است جمله به نامِ ما قباله نبشته شود و گواه گیرد بر خویشتن.» خواجه گفت:«چنین کنم.» و به طارم رفت. و جمله خواجه شماران و اعیان و صاحبِ دیوان رسالت[33] و خواجه بوالقاسم هرچند معزول بود و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی آن جا آمدند. و امیر دانش مندِ نبیه و حاکم لشکر را، نصر خلف، آن جا فرستاد و قُضاتِ بلخ و اشراف و علما و فقها و مُعدِّلان و مُزَکّیان، کسانی که نامدار و فرا روی بودند، همه آن جا حاضر بودند و بنشسته.

چون این کوکبه راست شد، من که بوالفضلم و قومی، بیرون طارم بر دکان ها بودیم نشسته، در انتظار حسنک. یک ساعت ببود[34]، حسنک پیدا آمد بی بند، جُبّه ای داشت حبری رنگ با سیاه می زد[35]، خَلَق گونه، و دراعه و ردایی سخت پاکیزه، و دستاری نشابوری مالیده، و موزه میکائیلی نو در پای، و موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا می بود، و والی حَرَس با وی، و علی رایض، و بسیار پیاده از هر دستی. وی را به طارم بردند و تا نزدیک نماز پیشینبماند. پس بیرون آوردند و به حَرَس باز بردند. و بر اثر وی قضات و فقها بیرون آمدند. این مقدار شنودم که دو تن با یک دیگر می گفتند که:«خاجه بوسهل را بر این که آورد؟ که آب خویش ببرد.» بر اثر، خواجه احمد بیرون آمد با اعیان، و به خانه خود باز شد.

و نصر خلف دوست من[36] بود از وی پرسیدم که:«چه رفت؟[37]» گفت که:«چون حسنک بیامد، خواجه[38] بر پای خاست. چون او این مکرمت بکرد، همه اگر خواستند یا نه[39] بر پای خاستند. بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست نه تمام و برخویشتن می ژکید. خواجه احمد او را گفت:«در همه کارها ناتمامی.» وی نیک از جای بشد. و خواجه، امیر حسنک را، هرچند خواست که پیش وی نشیند، نگذاشت و بر دست راست من [40] نشست؛ و دست راست، خواجه، ابوالقاسم و بوصر مشکان را بنشاند[41] هرچند بوالقاسم کثیر، معزول بود اما حرمتش سخت بزرگ بود و بوسهل بر دست چپ خواجه، از این نیز سخت تر بتابید[42]. و خواجه بزرگ روی به حسنک کرد و گفت:«خواجه چون می باشد و روزگار چگونه می گذارد؟» گفت:«جای شکر است.» خواجه گفت:«دل، شکسته نباید داشت، که چنین حال ها مردان را پیش آید. فرمانبرداری باید نمود به هرچه خداوند فرماید، که تا جان در تن است امید هزار راحت است و فَرَج است.» بوسهل را طاقت برسید[43]. گفت:«خداوند را کِرا کند که با چنین سگ قرمطی، که بر دار خواهند کرد به فرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟» خواجه به خشم در بوسهل نگریست. حسنک گفت:« سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آن چه مرا بوده است از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کارِ آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت که بر دار کُشند یا جز دار، که بزرگ تر از حسینِ علی[44] نیم. این خواجه که مرا این می گوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است. اما حدیث قرمطی بِه از این باید، که او را بازداشتند[45] بدین تهمت نه مرا. و این معروف است. من چنین چیزها ندانم.» بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد. خواجه بانگ بر او زد و گفت:«این مجلس سلطان را که این جا نشسته ایم هیچ حرمت نیست! ما کاری را[46] گرد شده ایم، چون از این فارغ شویمریال این مرد پنج شش ماه است تا[47] در دست شماست، هرچه خواهی بکن.» بوسهل خاموش شد و تا آخر مجلس سخن نگفت.»

«و دو قباله[48] نبشته بودند، همه اسباب و ضیاع حسنک را به جمله از جهت سلطان. و یک یک ضیاع را نام بر وی خواندند. و وی اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت. و آن سیم که معین کرده بودند بستد. و آن کسان گواهی نبشتند. و حاکم سجل کرد در مجلس و دیگر قضات نیز عَلَی الرّسمِ فی اَمثالِها. چون از این فارغ شدند، حسنک را گفتند:«باز باید گشت.» و وی روی به خواجه کرد و گفت:«زندگانی خواجه بزرگ دراز باد! به روزگار سلطان محمود، به فرمان وی، در باب خواجه ژاژ می خاییدم، که همه خطا بود، از فرمانبرداری چه چاره؟ به ستم وزارت مرا دادند و نه جای من بود. به باب خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان خواجه را نواخته داشتم.» پس گفت:«من خطا کرده ام، و مستوجب هر عقوبتی هستم که خداوند فرماید. ولکن خداوند کریم مرا فرو نگذارد. دل از جان برداشته ام، از عیالان و فرزندان، اندیشه باید داشت. و خواجه مرا بِحِل کند.» و بگریست. حاضران را بر وی رحمت آمد. و خواجه آب در چشم آورد و گفت:«از من بِحِلی؛ و چنین نومید نباید بود که بهبود ممکن باشد. و من اندیشیدم و پذیرفتم از خدای، عزّ و جل، اگر قضایی است بر سرِ وی قومِ او را تیمر دارم[49].».»

«پس حسنک برخاست. و خواجه و قوم برخاستند. و چون همه بازگشتند و برفتند خواجه را بسیار عذر خواست و گفت:«با صفرای خویش برنیامدم.» و این مجلس را[50] حاکم لشکر و فقیه نبیه به امیر رسانیدند. و امیر، بوسهل را بخواند و نیک بمالید، که:«گرفتم که بر خون این مرد تشنه ای، وزیر ما را حرمت و حشمتی بایستی داشت.» بوسهل گفت:«از آن خویشتن ناشناسی که وی با خداوند در هرات کرد، در روزگار امیر محمود، یاد کردم[51]، خویشتن را نگاه نتوانستم داشت؛ و بیش[52] چنین سهو نیفتد.».»

«و از خواجه عمید عبدالرزاق[53] شنودم که:«این شب که دیگر روزِ آن، حسنک را بر دار می کردند، بوسهل نزدیک پردم آمد، نماز خفتن. پدرم گفت:«چرا آمده ای؟» گفت:«نخواهم رفت تا آن گاه که خداوند بخسبد، که نباید[54] رقعتی نویسد به سلطان، در باب حسنک به شفاعت.» پدرم گفت:«بنوشتمی، اما شما تباه کرده اید و سخت ناخوب است.» و به جایگاه خواب رفت.»

و آن روز و آن شب تدبیرِ بر دار کردنِ حسنک در پیش گرفتند. و دو مرد پیک راست کردند، با جامه پیکان که از بغداد آمده اند[55] و نامه خلیفه آورده اند که:«حسنکِ قرمطی را بر دار باید کرد و به سنگ بباید کشت، تا بار دیگر بر رغمِ خلفا هیچ کس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد.»

چون کارها ساخته آمد، دیگر روز، چهارشنبه، دو روز مانده از صفر، امیر مسعود بر نشست و قصد شکار کرد و نشاط سه روزه، با ندیمان و خاصگان و مطربان؛ و در شهر خلیفه شهر را فرمود، داری زدن بر کرانِ مُصلاّی بلخ، فرودِ شارستان. و خلق روی آن جا نهاده بودند. بوسهل برنشست و آمد تا نزدیک دار، و [بر] بالایی ایستاد. و سواران رفته بودند با پیادگان تا حسنک را بیارند. چون از کران بازار عاشقان در آوردند و میان شارستان رسید[56]، میکائیل بدان جا اسب بداشته بود، پذیره وی آمد. وی را مُواجر خواند و دشنام های زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد. عامه مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشت ها که بر زبان راند. و خواصِ مردم خود نتوان گفت که این میکائیل را چه گفتند. و پس از حسنک، این میکائیل، که خواهر ایاز را به زنی کرده بود، بسیار بلاها دید و محنت ها کشید، و امروز برجای است و به عبادت و قرآن خواندن مشغول شده است چون دوستی زشت کند چه چاره از بازگفتن.

و حسنک را به پای دار آوردند، نَعُوذُ باللهِ مِن قضاءِ السُّوءِ. و پیکان[57] را ایستادانیده بودند که:«از بغداد آمده اند.» قرآن خوانان قرآن می خواندند. حسنک را فرمودند که:«جامه بیرون کش!» وی دست اندر زیر کرد، و اِزاربند استوار کرد و پایچه های اِزار را ببست، و جُبّه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار، و برهنه با ازار بایستاد، و دست ها در هم زده، تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار. و همه خلق به درد می گریستند. خُودی، روی پوش آهنی، آوردند، عمداً تنگ، چنان که روی و سرش را نپوشیدی. و آواز دادند که «سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود، که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه.» و حسنک را همچنان می داشتند. و او لب می جنبانید و چیزی می خواند تا خُودی فراختر آوردند.

و در این میان احمدجامه دار بیامد سوار، و روی به حسنک کرد و پیغامی گفت که:«خداوند سلطان می گوید:«این آرزوی تست که خواسته بودی که:«چون پادشاه شوی ما را بر دار کن[58].» ما بر تو رحمت خواستیم کرد، اما امیرالمؤمنین نبشته است که تو قرمطی شده ای و به فرمان او بر دار می کنند.».»

حسنک البته هیچ پاسخ نداد. پس از آن، خُودِ فراختر که آورده بودند، سر و روی او را بدان بپوشانیدند. پس آواز دادند او را که:«بِدو!» دم نزد و از ایشان نیندیشید. هرکس گفتند:«شرم ندارید، مرد را که می بکُشید به دار، چنین کنید و گویید!» و خواستند که شوری بزرگ به پای شود[59]. سواران سوی عامّه تاختند و آن شور بنشاندند. و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود. و جلاّدش[60] استوار ببست، و رسن ها فرود آورد. وآواز دادند که:«سنگ دهید![61]» هیچ کس دست به سنگ نمی کرد، و همه زار زار می گریستند خاصّه نشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند. و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده.

این است حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه اللهِ علیه، این بود که گفتی:«مرا دعای نیشابوریان بسازد.» و نساخت. و اگر زمین و آبِ مسلمانان به غصب بستد، نه زمین ماند و نه آب. و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت هیچ سود نداشت. او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند، رحمه الله علیهم. و این افسانه ای است بسیار با عبرت. و این همه اسباب منازعت و مکاوحت، از بهر حُطام دنیا، به یک سوی نهادند. احمق مردا که دل در این جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند...

رودکی گوید:

به سرای سپنج، مهمان را

دل نهادن همیشگی، نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت

گرچه اکنونت خواب بر دیباست

با کسان بودنت چه سود کند؟

که به گور اندر شدن تنهاست

یار تو زیر خاک، مور و مگس

بَدَلِ آن که گیسوَت پیراست

آن که زلفین و گیسوَت پیراست

گرچه دینار یا درمش بهاست

چون ترا دید زردگونه شده

سرد گردد دلش، نه نابیناست

چون از این فارغ شدند، بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند، و حسنک تنها ماند، چنان که تنها آمده بود از شکم مادر. و پس از آن شنیدم از ابوالحسن خربلی، که دوست من بود و از مُختَصّان بوسهل که:«یک روز شراب می خورد[62] و با وی بودم، مجلسی نیکو آراسته و غلامان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز. در آن میان فرموده بود تا سر حسنک پنهان از ما آورده بودند و بداشته در طبقی با مِکَبَّه[63]. پس گفت:«نوباوه ای آورده اند، از آن بخوریم.» همگان گفتند:«خوریم.» گفت:«بیارید.» آن طبق بیاوردند و از او مِکبّه برداشتند. چون سر حسنک را بدیدیم همگان متحیر شدیم. و من از حال بشدم. و بوسهل بخندید، و به اتفاق[64] شراب در دست داشت، به بوستان ریخت. و سر، بازبردند. و من، در خلوت، دیگر روز او را بسیار ملامت کردم. گفت:«ای بوالحسن، تو مردی مرغ دلی، سر دشمنان چنین باید.» و این حدیث فاش شد. وهمگان او را بسیار ملامت کردند بدین حدیث، و لعنت کردند.»

و آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم، بونصر، روزه بِنَگشاد و سخت غمناک و اندیشه مند بود چنان که به هیچ وقت او را چنان ندیده بودم. می گفت:«چه امید ماند؟» و خواجه احمدِ حسن هم بر این حال بود، و به دیوان ننشست.

و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنان که پای هایش همه فروتراشید و خشک شد، چنان که اثری نماند. تا به دستوری فروگرفتند و دفن کردند، چنان که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست.

و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند. چون بشنید جزعی نکرد چنان که زنان کنند؛ بلکه بگریست به درد، چنان که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت:«بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان.» و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید، و جای آن بود[65]...



برگرفته از کتاب «گزیده تاریخ بیهقی» به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی، چاپِ شرکت انتشارات علمی فرهنگی.

-------------------------------------------------------------------------------- پانویس ها:

[1] خواهم شد، کلمه «خواهم» به قرینه خواهم نبشت حذف شده است.

[2] سال چهارصد و پنجاه.

[3] در آن جهان، گرفتار پاسخ گفتن به کارهایی است که در این جهان کرده است.

[4] استادِ بیهقی و مراد بونصر مشکان است.

[5] بونصر مشکان را.

[6] از آن رو و بدان سبب.

[7] کرده باشد.

[8] روش حسنک غیر از روش بونصر بود.

[9] مسعود را.

[10] فضل و دانش خود صحبت و سخن دیگری است و جای دیگری دارد.

[11] در این میانه چه کاره اند!

[12] در اصل چنین است، اما شاید «تعسّف» باشد به معنی بی راهی و ناروایی.

[13] فاعل «درایستاد» بوسهل است.

[14] قَرمِطی: منسوب به قرمط لقب حمدان، و آن نسبتی است طعن آمیز که به فرقه اسماعیلیه می دادند و آنان را به بی دینی متهم می کردند.

[15] خلیفه رشته مکاتبه با محمود را گست.

[16] عبدوس با بوسهل بد بود.

[17] امیر خواجه احمد حسن را گفت.

[18] امر غایب است.

[19] عبدوس را.

[20] چه قصدهای بزرگی کرد.

[21] از پیش نرفت، نتوانست پیش ببرد.

[22] مراد «القادر بالله» خلیفه عباسی است.

[23] مراد این است که معلوم من نشد و ندانستم که با حسنک چه کردند.

[24] اگر قَرمطی بودن حسنک ثابت شود.
 


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , , ,
:: بازدید از این مطلب : 1282
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

سرگذشت نخستین کتاب فارسی چاپ شده در جهان

سرگذشت نخستین کتاب فارسی چاپ شده در جهان نورالله مرادى مشاور اطلاع رسانى رئیس کتابخانه ملى و مسئول خرید نخستین کتاب چاپ شده به خط و زبان فارسی در دنیا روند شناسایی آن و خریداری‌اش توسط این کتابخانه را تشریح کرد. نورالله مرادى کتابدار و مشاور اطلاع رسانى رئیس کتابخانه ملى ایران در گفتگو با مهر با اشاره به اهمیت نسخه‌های اینگونه مهم به برخی از آنها اشاره کرد و گفت: نخستین کتابی که در ایران چاپ شد، "ساقموس" نام داشت که خط و زبان آن ارمنی بود و مربوط به اوایل قرن 11 هجری (بین سال‌های 1025 تا 1030) در زمان شاه عباس بود که در کلیسای وانگ در جلفای اصفهان یافت شد اما اولین کتابی که به زبان فارسی چاپ شده "جمادیه" نام دارد که متعلق به قائم مقام فراهانی و زمان بعد از جنگهای ایران و روس است.

وی افزود: کتابی که اخیراً با عنوان "زندگی عیسی مسیح (ع)" توسط کتابخانه ملی خریداری شده در واقع نخستین کتابی است که به خط و زبان فارسی در دنیا چاپ شده است. این کتاب در سال 1027 در دربار اکبرشاه از پادشان هندوستان و توسط مولانا میرزای قاسم لاهوری از لاتینی به فارسی ترجمه شد.

این استاد رشته کتابداری اضافه کرد: کتاب اخیر در سال 1035 هجری (برابر با 1639 میلادی) در شهر لایدن هلند چاپ شد. حجم "زندگی عیسی مسیح (ع)" حدود 1000 صفحه است که به دو زبان فارسی (سمت راست صفحات) و لاتینی (سمت چپ) نوشته شده است.

مشاور اطلاع رسانى رئیس کتابخانه ملى ایران با اشاره به بخش‌های مختلف این کتاب، گفت: قسمت اول که حدود 600 صفحه دارد به زندگی عیسی مسیح (ع) می‌پردازد و در قسمت دوم در حجمی حدود 200 صفحه، زندگی پطرس قدیس را مورد توجه قرار داده و باقیمانده آن که در واقع بخش سوم کتاب را تشکیل می‌دهد، یک دوره دستور زبان فارسی البته تنها به زبان لاتینی است.

مرادی سپس به سرگذشت نخستین کتاب فارسی چاپ شده در جهان پرداخت و افزود: چاپ این کتاب با پیشرفت استعمار در آسیا و هلند به عنوان یکی از دول استعماری، مقارن بوده است. در آن زمان شرکتی به نام هلند شرقی در هند و با هدف تسلط بیشتر به مردمان آن سرزمین که خط و زبانشان فارسی بود، فعالیت می‌کرد.

وی ادامه داد: بر همین اساس شرکت مذکور برای کارگزارانش دوره‌های دستور زبان فارسی می‌گذاشت و از سوی دیگر برای ترویج و تبلیغ آئین‌ خودشان (مسیحیت) به مردمان آن سرزمین که عموماً مسلمان و هندو بودند زندگی عیسی مسیح را تبلیغ می‌کردند و این کتاب در واقع ترکیبی  از اینگونه سیاستها است.

مرادی با اشاره به اهمیت خرید نخستین کتاب فارسی چاپ شده در جهان توسط کتابخانه ملى ایران گفت: این کتاب 400 سال پیش چاپ شد و متاسفانه جای آن در کتابخانه ملی خالی بود اما من که چندی پیش نسخه‌ای از آن را در یکی از کتابخانه‌های اروپایی دیدم اخیراً متوجه شدم یکی از دوستانم نسخه‌ای از این کتاب را دارد و بعد از صحبت‌های اولیه او را متقاعد کردم که آن را به کتابخانه ملی بفروشد.

مشاور اطلاع رسانى رئیس کتابخانه ملى ایران بدون اشاره به رقم توافقی میان این فرد با مسئولان کتابخانه ملی گفت: بعد از صحبتهای طولانی با این فرد وی هم در نهایت با پیشنهاد من موافقت کرد و این نسخه را به کتابخانه ملی فروخت. اما نکته مهم درباره نسخه مذکور که با پوست دباغی شده بز صحافی و تجلید شده، این است که تمامی صفحات کتاب سالم است و هیچگونه افتادگی ندارد.

مرادی ابراز امیدواری کرد که به زودی این نسخه در محفظه‌ای شیشه‌ای در سالن ایرانشناسی و اسلام شناسی کتابخانه ملی در معرض دید عموم علاقمندان قرار گیرد و با اشاره به اهمیت این نسخه افزود: نکته مسلم این است که تعداد نسخه‌های موجود از این کتاب در جهان بسیار کم است اما وظیفه کتابخانه ملی ایجاب می‌کند که بیشتر به اینگونه نسخه‌ها توجه کند و آنها را خریداری و در معرض استفاده پژوهشگران قرار دهد.

 



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , , ,
:: بازدید از این مطلب : 1200
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

چند داستان كوتاه نسبتا جالب

1

 

من دانشجوى سال دوم رشته پرستاری بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»

من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟ من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟ استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.

 

من این درس را هیچگاه فراموش نکرده‌ام.

 

 

2

یک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که می‌بارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که این ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان در آمریکا بود. مرد جوان آن زن سیاه‌پوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران نجات یابد و بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آن جا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.

زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسید. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آورده‌اند. یادداشتى هم همراهش بود با این مضمون:

«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هایم که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از این که چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به دیگران دعا می‌کنم.»

 

 

3

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.

پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت: ٥٠ سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟

خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت : ٣٥ سنت

پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت:

براى من یک بستنى بیاورید.

خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود

یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!!

 

4

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم! «هر مانعى = فرصتى»

 



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , , ,
:: بازدید از این مطلب : 1280
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

ضرب المثل های اسپانیایی

مثل اسپانیولی : دست سیاه را غالباً با دستکش سفید پنهان می  دارند .
مثل اسپانیولی : حقیقت و گل سرخ هر دو خار دارند .
مثل اسپانیولی : کسیکه یکبار می دزدد ، همیشه خواهد دزدید .
مثل اسپانیولی : هیچ چیز اسان تر از فریب دادن یک فرد درستکار نیست .
مثل اسپانیولی : اگر می خواهی زیاد عمر کنی در جوانی پیر بشو .
مثل اسپانیولی: بدی اشخاص احمق، هم تراز نیکی اشخاص عاقل است.
مثل اسپانیولی: مرد برای آسایش زن می گیرد و زن به خاطر کنجکاوی شوهر  می کند.


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , , ,
:: بازدید از این مطلب : 1143
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

ضرب المثل های فرانسوی

مثل فرانسوی : زن و پرنده بدون آنکه به عقب برگردند ،  می توانند ببینند .

مثل فرانسوی : کسی که اندرز ارزان را رد کند طولی نمی  کشد که پشیمانی را با قیمت گرانی خریداری خواهد کرد .

مثل فرانسوی : کسی که به خیال خود می خواهد فقط ضربه  ای بزند ممکن است مرتکب قتلی شود .

مثل فرانسوی : مرد شکست خورده طالب جنگ بیشتر است .

مثل فرانسوی : خانه ات را برای ترساندن موش آتش نزن .

مثل فرانسوی : اگر مار را می کشی ، بچه اش را هم بکش .

مثل فرانسوی : وعده که کردی مقروض می شوی ، مقروض که  شده وعده می کنی .

مثل فرانسوی :ازدواج زودش اشتباه بزرگی و دیرش اشتباه  بزرگتری است .

مثل فرانسوی : زنگ آهن را می خورد و حسادت قلب را .

مثل فرانسوی : پول، به عقلا خدمت می کند و بر احمقان حکومت.

مثل فرانسوی : شوهر و بچه را هرچه در بازی های خود آرام بگذارید بیشتر  به شما محبت پیدا میکنند .

مثل فرانسوی : داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم  گشته ای .

مثل فرانسوی : بهتر است آدمی طرف حسادت مردم واقع شود تا طرف ترحم  آنها .

مثل فرانسوی   : هر کس نگهبان شراف خویش است .

مثل فرانسوی   : یگانه مرد خوشبخت کسی است که تصور می کند خوشبخت است.

مثل فرانسوی   : صاعقه به قلل بزرگ اصابت می کند. مثل فرانسوی   : ضایع ترین روز، روزی است که نخندیده ایم.

 



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , , ,
:: بازدید از این مطلب : 1272
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

ضرب المثل های تازی (عربی)

مثل تازی : معلوماتی که در کودکی فرا گرفته می شود مانند  نقش در سنگ پایدار می ماند.
مثل تازی : اگر مدت چهل روز با مردم بسر بری ، یا مانند آنها می شوی  یا آنها را ترک می کنی .
مثل تازی : عشق هفت ثانیه دوام دارد و هوس هفت دقیقه و اندوه و  بیچارگی یک عمر .
مثل تازی : قول مانند تیر است ، همین که پرتاب شد هیچ وقت به کمان بر  نمیگردد .
مثل تازی : اگر خواستی کسی را سعادتمند کنی ثروت او را زیاد نکن ،  بکوش تا خواسته های او را کم کنی .
مثل تازی : اگر دربارۀ دوست خواستی قضاوت کنی احمقی بیش نیستی ، زیرا  اگر غلط گفته باشی گناهی است نابخشودنی و اگر راست   گفته  باشی چرا او را به دوستی خود برگزیده ای ؟
مثل تازی : آنکه تندرستی دارد امید دارد ، و آنکه امید دارد همه چیز  دارد .
مثل تازی : اقامتگاه خود را دائم تغییر بده . زیرا لذت زندگی در تنوع  است .
مثل تازی : کسیکه غرور دارد حاضر است گم شود و راه را از دیگران نپرسد  .
مثل تازی : قدر دو چیز فقط موقعی دانسته می شود که از دست می دهیم ،  تندرستی و جوانی .


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , , ,
:: بازدید از این مطلب : 1279
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

ضرب المثل های انگلیسی

مثل انگلیسی : دوستانت باید مثل کتابهایی که می خوانی کم  باشند و گزیده .
مثل انگلیسی : عالیترین سلاح برای مغلوب کردن دشمن خونسردی است .
مثل انگلیسی : به زن لال هم اگر راز خود را بسپاری فاش خواهد شد .
مثل انگلیسی : کسیکه در برابر حسود طاقت بیاورد و خونسرد باشد ، یا  خیلی خوش قلب است و یا از آهن ساخته شده است .
مثل انگلیسی: طمع به همه چیز، از دست دادن همه چیز است.
مثل انگلیسی: ضربات کوچک درختان بزرگ را از پای در می آورند.
مثل انگلیسی: شوهر به مرد کن نه به پول.
مثل انگلیسی: یک متر یک متر سخت است ولی یک سانت یک سانت مثل آب خوردن  است.
 


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , , ,
:: بازدید از این مطلب : 1126
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

ضرب المثل های آلمانی

مثل آلمانی : گاهی دروغ همان کار را می کند که یک چوب کبریت  با انبار باروت می کند .
مثل آلمانی : بهتر است دوباره سؤال کنی تا اینکه یکبار راه اشتباه  بروی .
مثل آلمانی : زمان دوای خشم است. مثل آلمانی : عشقی که توأم با حسادت نباشد دروغی است .
مثل آلمانی : در برابر آن کس که عسل روی زبان دارد ، از کیف پولت  محافظت کن .
مثل آلمانی : روزیکه صبر در باغ زندگیست بروید به چیدن میوۀ پیروزی  امیدوار باشید .
مثل آلمانی :  تملق سم شیرین است . مثل آلمانی : به امید شانس نشستن همان و در بستر مرگ خوابیدن هما
مثل آلمانی : سند پاره می شود ، ولی قول پاره نمی شود .
مثل آلمانی : کمی لیاقت ، جوهر توانایی در موفقیت است .
مثل آلمانی : زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبۀ خرابه هم زندگی  می کنند .
مثل آلمانی : کسیکه در خود آتش ندارد نمی تواند دیگران را گرم کند .
مثل آلمانی : افتادن در گل و لای ننگ نیست، ننگ در این است که در آن  جا بمانی. 
مثل آلمانی : افتادن در گل و لای ننگ نیست ، ننگ در این است که در  همانجا بمانی .
مثل آلمانی : بدون دوستان به سر بردن بدتر از داشتن دشمنان است.
مثل آلمانی : برای مرد گرسنه ساعت هر چند بخواهد باشد هنگام ظهر است.
مثل آلمانی : یک دروغ تبدیل به راست می شود وقتی که انسان باورش کنید.
مثل آلمانی : بهترین توبه، خودداری از گناه است.
مثل آلمانی : اگر می خواهی قوی باشی نقاط ضعف خود را بدان.
مثل آلمانی : بسیاری از افراد در موقعی که برنده می شوند می بازند و  بسیاری دیگر وقتی که می بازند، برنده می شوند.
مثل آلمانی : خالی ترین ظرفها، بلندترین صداها را می دهد.
مثل آلمانی : برای مرد گرسنه ساعت هر چند بخواهد باشد هنگام ظهر است.
مثل آلمانی : هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود.
 


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , , ,
:: بازدید از این مطلب : 1151
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

اوووووووووف…

اوووووووووف...



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1291
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.

ترول خنده دار طوطی سخنگو

ترول خنده دار طوطی سخنگو



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1066
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 24 مرداد 1392
.
 

سلام گلم چطوری؟ از دیشب تا حالا فقط به u فکر می کردم. تمام فکر و ذهنم مشغوله u بود.امروز فردا هم می خوام به v.w.y.z فکر کنم

اس ام اس سرکاری اس ام اس رسید ، عمو قلی دید، هیشکی ندید ، میرزا خندید ، گربه پرید؟ اقا  مجید اهی کشید وقتی وحید از راه رسید پرید یه رادیو خرید بعدشم از اخبار  شنید. این اخبار سر کاری بید ، رفت و خوابید

اس ام اس سرکاری مشترک عزیز این اس ام اس را تنها افراد خوش تیپ و خوشگل میتوانند بخوانند×*%^$4$4+! چیه نکنه توقع داری بتونی بخونیش

اس ام اس سرکاری توی حوضی که ماهی نباشه قورباغه سالاره ! . . . . . چاکرتیم سالار !

اس ام اس سرکاری میدونی من دوست دارم من عاشقتم میمیرم برات میبوسمت . . . چند تا میم داره ؟

اس ام اس سرکاری نمیدانم تا کدامین طلوع خواهم ماند و در کدامین غروب خواهم رفت.اما  امیدوارم تا اخرین لحظه ای که در این دنیا هستم تو را سر کار بگذارم !

اس ام اس سرکاری اگه یه روز فکر کردی که یه نفر هر جا می ری دنبالته و هر مشکلی واست پیش  میاد واسش مهمه و میخواد بهت کمک کنه مطمئن باش که اون من نیستم !

اس ام اس سرکاری اگه از کنار خر رد شدی عر عرکرد . . . بدون زوج مورد علاقشو پیدا کرده …!!!

اس ام اس سرکاری گلی گم کرده ام در باغ هستی ………….. خودت رو لوس نکن اون گل تو نیستی !

اس ام اس سرکاری راه رفتنت آخرشه خونت چقدر قشنگه ناقلا شنا کردنم که بلدی! رفتارت منو کشته چقدر با متانت و صبوری خیلی بلایی لاک پشت

اس ام اس سرکاری شرمنده که SMS خالی بود، ولی عوضش پریدن شما روی گوشی عالی بود!

اس ام اس سرکاری سیب، هلو، موز، آناناس، انجیر، پرتقال… این همه میوه… تو چرا شبیه شلغم شدی؟

اس ام اس سرکاری حیف که فقط تو یکی رو دارم …….. اگه از تو یه عالمه داشتم …. تا حالا یه گاوداری زده بودم …



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1144
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

اس ام اس سرکاری

امیدوارم امشب که مى خوابی قشنگترین و بهترین آدم دنیا روتوخواب ببینی ولی سعی کن بهش عادت نکنی ؛آخه من هرشب نمى تونم بیام توخوابت

 

اس ام اس سرکاری جدید تو باغ دلم: .. . . تو تنهایی . . . . تنهای تنها . . . . پس سعی کن درست به گل ها آب بدی تنها آفتابه موجود!

اس ام اس سرکاری جدید

طبق آخرین مصوبه دادگستری خل بودن جرم نیست آزادانه به کارت برس

ترا از گل نه از گل آفریدند ز عطر یاس و سنبل آفریدند نمیدانم ترا با این همه حسن چرا این گونه منگل آفریدند؟

اگه میخوای دوست داشته باشم نقطه ها رو دنبال کن….. . . . . . . . . دیدی کمبود محبت داری!!!!!!!!!!!

اس ام اس سرکاری جدید

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو  وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو  وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووست دارم . جمله رو بی خیال?نفسو داشتی؟

اس ام اس سرکاری جدید

چمدانم  را گوشه اتاق می گذارم تو را گوشه ی قلبم اشک را گوشه ی چشمم امید را در  گاوصندوق گذاشته ام مراقبش باش! دلم روی گاز است… بوی سوختنی می اید هود را  روشن کن!!!

اس ام اس سرکاری جدید

اس ام اس نیمه شب: عروسک قشنگ من قرمز پوشیده / تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده عروسک من چشماتو وا کن / اس ام اس تو حالا نگاه کن عروسکم اوسگول شدی برو لالا کن!

اس ام اس سرکاری جدید

مشترک گرامی:مثانه ی شما پر شده است لطفا هر چه سریعتر نسبت به تخلیه ی آن اقدام نمایید. ( سازمان کنترل نا محسوس شب ادراری )

اس ام اس سرکاری جدید

این سیب، بهترین سیب، شکل سیب، سر سیب، کار سیب، گذاشتن سیب، یه سیب، آدم سیب، الافه سیب. حالا سیب هارو حذف کن. از اول بخونش!

اس ام اس سرکاری جدید

درجات دیوانگی: 1? گیج 2? خنگ 3? پپه 4? گاگول 5?اسمت چی بود؟

اس ام اس سرکاری جدید

چشمهای  درشت و زیبایت را که به من می دوزی و با لبهای زیبا آواز می خوانی . احساس  می کنم که بیش از همیشه عاشقت هستم . تو زیبا ترین قورباغه ی این برکه ای

اس ام اس سرکاری جدید

تو مثل خورشید هستی. می دونی چرا؟ چون با همون نگاه اولت می شد فهمید که از پشت کوه اومدی!

اس ام اس سرکاری جدید

تنهاییم با تو، خوشبختیم با تو، مهربانیم با تو، سختی هایم با تو… چیپس جدید با تو!

اس ام اس سرکاری جدید

می  دونی چقد دوستت دارم؟؟؟ به اندازه ی تمام موهای سرت ضربدر تعداد نفس هایی  که تا آخر عمر می کشی، ضربدر تمام ستاره های آسمون ضربدر صفر.

اس ام اس سرکاری جدید

اگه شبا خوابت نمی بره اگه یه چیزی هست که مدام سکوت شبانه تو به هم می ریزه اگه یه کسی مدام تو گوشت نجوا می کنه اگه کلافه میشی از این همه نجوا و بی خوابی های شبونه خوب میدونی مشکل چیه؟؟ باز پنجره رو واز گذاشتی ..پشه اومده تو اتاق

اس ام اس سرکاری جدید

اگه نمیزاری بوست کنم اگه نمیزاری نازت کنم اگه نمیزاری بغلت کنم حداقل بزار جیگرتو بخورم که . . آخه من جیگر گوسفند خیلی دوست دارم

اس ام اس سرکاری جدید

لپتو بیار جلو 1 2 3 . . اگه تا صدم بشماری از بوس خبری نیست

اس ام اس سرکاری جدید

اگر بگم برات میمیرم ، نفسم به نفست بنده ، اگه بگن دوست دارم ، بی تو داغ می کنم . . . . واسم پفک می خری اس ام اس سرکاری جدید

های،  ساری، آی هو نو اس‌ام‌اس فور یو تودی! هی، آی سید نو اس‌ام‌اس فور یو! در  ایز نو اس‌ام‌اس فور یو! الاغ، میگم اس‌ام‌اس برات ندارم، حالا هی بخون!!!

اس ام اس سرکاری جدید

تو خوشگل ترین ، خوش تیپ ترین ، باحال ترین ، بامعرفت ترین آدم روی زمین هستی اینم پیشاپیش هدیه های شب یلدات. نوش جان

اس ام اس سرکاری جدید

چیه دیگه نمیخوای بدی ؟ توبه کردی؟؟؟؟؟؟ وقتی یه بار دادی دیگه نباید جا بزنی . . . دیگه حداقل روزی یه بار رو باید بدی . . . این قانون sms دادنه

اس ام اس سرکاری جدید

این اس ام اس رو تا سه روز نخون . . میگم نخون . . نرو پایین . . بیخیال شو . . نه نمیشه بهت اعتماد کرد همون سه روز دیگه بهت میدم.

اس ام اس سرکاری جدید

دوصت دارم با ص صابون تا همه تو کفش بمونن !!!

اس ام اس سرکاری جدید

اس ام اس عاشقانه سرکاری

اگه می دونستی دستای سرد من چقدر به گرمی دستات نیازمنده… اینقدر دست تو دماغت نمی کردی

اس ام اس سرکاری جدید

نمی دانم تا کدامین طلوع خواهم ماند و در کدامین غروب خواهم رفت ولی دوست دارم تا اخرین لحظه عمرم سر کارت بزارم

اس ام اس سرکاری جدید

اس ام اس سرکاری خفن

گفت بخواب خوابیدم گفت وا کن واکردم. دردش رو تحمل کردم خون اومد ترسیدم . . . . . آخه اولین باری بود که می رفتم دندون پزشکی

اس ام اس سرکاری جدید

پسر نوح با بدان بنشست . . . . . حالا برو وضع خونه و زندگیشو ببین زن و ویلا و ماشین و … اس ام اس سرکاری جدید

بیا مثل دوتا کبوتر پر بکشیم بریم روی بلندترین درخت لونه کنیم بعد تو تخم بذار . . . . من میرم گوجه می خرم املت بخوریم

اس ام اس سرکاری جدید

این پیام جهت بالا بردن کلاس شما در جمع است بعداز خواندن الکی بحندند

اس ام اس سرکاری جدید

عزیز دلم اگه تمومه تمومه تمومه دنیا جمع بشن بخوان تورو از من بگیرن میگم چرا شما زحمت کشیدین!!! خودم می آوردمش !

اس ام اس سرکاری جدید

ببخشین بد موقع مزاحم شدم می خواستم برم WC اس ام اس سرکاری جدید

هر وقت دلت واسم تنگ شد متن زیر رو بخون . . . ای کلک چه زود دلت برم تنگ شد.

اس ام اس سرکاری جدید

هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را . . هیجان زده نشو پشت خاور نوشته بود

اس ام اس سرکاری جدید

عشق من از وقتی رفتی خونه تاریکه … چراغ خونه خاموشه … . . لامصب فیوز کنتورو رو چرا بردید با خودت آخه

اس ام اس سرکاری جدید

. . . . من که با تو تعارف ندارم اگه چیزی بود همون بالا می گفتم دیگه !!!

اس ام اس سرکاری جدید

اگه  بگم دوست دارم هر روز صبح با صدای تو بیدار بشم……..بعد بفهمی با ساعتم  بودم!!!!!! اگه بگم چرا رفتی؟؟؟؟ بعد بفهمی با برق بودم!!!! اگه بگم هرجا  باشی پیدات می کنم….. بعد بفهمی با دسته کلیدم بودم!!!!! اگه بگم دوستت  دارم بعد فکر کنی با……..نه! ایندفعه با خودت بودم

اس ام اس سرکاری جدید

غضنفر خیلی حوشحال، اس ام اس هاشو باز می کنه می بینه جوک نیست… قیافش می شه مثل الان تو!

اس ام اس سرکاری جدید

یک  باب خانه در نیاوران به مساحت 450 مترمفید، سونا استخر جکوزی و پکیج، با  دید بسیار عالی… به خدا خوشبختی نمیاره، برو سر خونه زندگیت

 

اس ام اس سرکاری جدید

اخبار اعلام کرده زیباترین کره خر دنیا گمشده

. . .

.

. بچه نشو ! برگرد

اس ام اس سرکاری جدید

ببینم تو با گوشیت چیکار کردی که هرچی زنگ میزنم میگه : گوسفند مورد نظر در گله نمیباشد؟

اس ام اس سرکاری جدید

الهی شمع بشی، پروانه شم، دورت بگردم … بعدش فوتت کنم، خاموش بشی، هرهر بخندم!

اس ام اس سرکاری جدید

قابل توجه آقایان: با توجه به در نظر گرفتن قیمت جدید سکه دیه از مهریه ارزانتر است.. حالا تصمیم با شماست

اس ام اس سرکاری جدید



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1278
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

دانشمندان شهر حیف نون اینا کشق کردند

“انسان هایی که بیشتر عمر می کنند دیرتر می میرند” !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

خر کردن چیست ؟

ایجاد اعتماد به نفس کاذب در فرد ، برای انجام کاری احمقانه !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

ضرب المثل جدید

“نه خوردیم نون گندم ، نه دیدیم دست مردم” !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

دیروز به مردِ عشق گفتی : مرده !

حالا چه شده که او دلت را برده ؟

از کله من هوش و ذکاوت رفته ؟

یا اینکه به کله تو چیزی خورده ؟!

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

بس که صدا نزدی اسمم را

“جانم” ی که برایت کنار گذاشته بودم ، گندید !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

توجه : امتحانات از آنچه در برنامه امتحانی می بینید به شما نزدیکترند !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

در سه حالت میتونی برای “دیگران” مهم باشی :

1?خوشگل باشی

2?پولدار یا مشهور باشی

3?بمیری !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

حیف نون می ره عیادت مادرزنش. می پرسه “بهتری؟”

مادرزنش می گه: “تبم قطع شده ولی گردنم هنوز درد می کنه…”

حیف نون می گه: “انشاالله اون هم قطع می شه!”

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

یادم آید روز دیرین

خوب وشیرین

اول ترم

وقت بسیار درس اندک …

حال اینک روز آخر

روز تلخ امتحانات

آخر ترم

وقت اندک

درس بسیار ، درس بسیار ، درس بسیار !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

توی رستوران، لیوان رو بر عکس گذاشته بودند روی میز

حیف نون می ره می نشینه سر میز، می گه:

“این چه لیوانیه که سر نداره؟!”

بر عکسش می کنه، می گه:

“چه جالب! ته هم نداره!”

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

غضنفر میره رستوران میگه : جوجه دارین ؟

گارسون : آره

میگه : دونش بدین نمیره !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

حیف نون می ره هتل

صبح روز اول می ره توی رستوران هتل صبحانه بخوره

می بینه روی تابلو نوشته: “از ساعت 7 الی 11 صبحانه…

از ساعت 11 الی 5 ناهار و از ساعت 5 الی 11 شب شام سرو می شود…”

پیش خودش می گه: پس من کی وقت کنم برم شهر رو ببینم؟

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

سه دزد بزدزد رفتن بزدزدی یه دزد بزدزد دو بز دزدید

دو دزد بزدزد یه بز دزدیدن، یه دزد بزدزدبه دو دزد بزدزد گفت من

که یه دزدبزم دوبز دزدیدم اونوقت دو دزدبزدزد یه بزدزدیدین؟!

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

به حیف نون میگن چرا خودکشی کردی؟ افسرده‌ای؟

میگه نه بابا، خوبم، می‌خواستم تو اوج خداحافظی کنم !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

میگن : تنبلی مادر همه عادت ‌های بد ماست !

ولی خب به ‌هرحال مادره و احترامش واجبه !

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

با سلام خدمت عمو زنجیر باف

یه گله ازت داشتم، شما که زحمت کشیدی و زنجیر منو بافتی

آخه مرض داشتی اونو پشت کوه انداختی !؟

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

سلام ، ببخشید این موقع شب اس ام اس دادم

یه سئوال مهم برام پیش آمده:

چرا اگه به کسی بگن جوجویِ من

پیشی من

موشی و ازین کلمه ها طرف خوشش میاد

امّا اگه بگن حیووون عصبی میشه…؟!

مگه جفتشـون یکی نیسـتن !؟

 

••••••••••••••اس ام اس خنده دار•••••••••••••

 

جوک طولانی !

پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.

بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.

دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.

دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه:

خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.

پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام!

هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم…

فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که

توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام!

 



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1065
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

 

هیچوقت همسرتون رو به خاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید      چون اون بنده خدا      به خاطر همین عیب ها بوده که نتونسته از شما بهتر پیدا کنه !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     عزیزم      خیلی وقته می خوام یه موضوعی رو بهت بگم      اما روم نمی شه…      من…      من عاشقت شده ام      با من ازدواج می کنی ؟      به نظرت این متن رو واسه اونی که دوستش دارم بفرستم خوبه؟      گفتم تو دختری، اخلاق دخترا رو بهتر می شناسی!
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     یه سوال دارم      چرا وقتی شلوار سفید میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سیاهه !؟      ولی وقتی شلوار مشکی میپوشی ، خاکی که میشه رنگش سفیده !؟
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     دو تا توصیه مهم برای زندگی سالم      1? همیشه حقیقت رو هرچقدر هم که تلخ و خطرناکه با قدرت بگید      2? بلافاصله پس از گفتن فرار کنین !
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     آیا از بستن بند کفشتون خسته شدید؟      نگران نباشید      کافیه بند کفشتون رو با هدفونتون عوض کنید      وقتی حواستون به هدفون نیست خودش گره میخوره !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     شوهر چیست !؟      شخصی است که آشغالارو می ذاره دم در      و چنان قیافه ای می گیره انگار همه خونه رو تمیز کرده !
     ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     پسر : کجا میری ؟      دختر : میرم خودکشی کنم      پسر : پس چرا اینقد آرایش کردی ؟      دختر : آخه فردا عکسم تو روزنامه ها چاپ میشه !
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     دیگه به من زنگ نزن      حالا شناختمت      من نمیتونم دیگه با تو باشم      ازت بدم میاد      بی لیاقت      خداحافظ      “این آخرین جمله ای بود که همسایمون به شوهرش گفت”      میخاستم تو ام در جریان باشی عزیزم !
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     اگه قرار باشه بین عشقت و 1 میلیون دلار یکی رو انتخاب کنی      اولین چیزی که با اون پول می خری چیه !؟
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     سلام خوبی ؟      همین الان یه حس بدی بهم دست داد      ولی من بهش دست ندادم      اینقدر ضایع شد !
    ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     همیشه با کسی رفاقت کن و دوست باش      که وقتی دعوات شد زورت بهش برسه و بتونی بزنیش !
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     مرا اینگونه باور کن :      کمی خسته کمی تنها      کمی از یاد رفته ?کمی مغرور      کمی بی کَس ? کمی گستاخ      کمی سر خوش      کمی….. کمی باور کردنم سخته !!؟؟
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     یه مرغ دارم پنج کیلو ، روزی 2 تا تخم میذاره      (معاوضه با زمین یا ویلا ! )
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     1 قانون تنبلی هست که میگه :      اگه یه چیزی افتاد پشت تختت ، برای همیشه اونجا میمونه !
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     همه شب فکرم این است و همه شب سخنم !      گر روم دیر به منزل ، چه بگویم به زنم !
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     یه سوال دارم      هنوز هم نمیدونم      هر روز که میگذره      از عمرم کم میشه یا به عمرم اضافه میشه !؟      میشه راهنماییم کنی !؟
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     در جواب به کسانی که وقتی دستتو می کنی تو دماغت      میگن : “داری شماره ی فلانی رو می گیری ؟”      باید سریع دستتو دربیاری و بگی “بیا با تو کار داره” !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     یکی از رموز ماندگاریه دوستی ها اینه که هر کسی دُنگ خودش رو بده !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     خوب هم که باشی ، از بس بَدی دیده اند      خوبیهایت را باور نمیکنند.      نفرین به شهری که در آن غریبه ها آشناترند
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     یه وقتایی هم هست سر کلاس از بغل دستیت میپرسی چیزی میفهمی ؟      اونم میگه نه بابا      ینی اون لحظه انگار دنیا رو بهت دادن :دی
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     دوستم میگفت پیاز تنها ماده غذایی هست که میتونه اشک آدمو در بیاره      من برای اینکه ثابت کنم اشتباه میکنه یه نارگیل برداشتم و زدم تو سرش      اونم کاملا به اشتباهش پی برد
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     به یک اتفاق خوب جهت افتادن نیازمندیم! خرید در محل!
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     اگه پنج تا دونه پاستیل داشته باشم و دوستم دو تاش رو برداره      من میمونم و یه دوست مرده و پنج تا دونه پاستیل      درس حساب کردم !؟
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     این چند روزه بس که با کامپیوتر کار میکنم قاط زدم      امروز قوری از دستم افتاد کف آشپزخونه کثیف شد      داشتم دنبال ctrl+z میگشتم)
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     من : دلار شده 3500      دوستم : کجای کاری شده 4000      من : نه بابا من لحظه ای دارم چک میکنم از تو اینترنت      دوستم : برو بابا اینترنتت قدیمیه ! )
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     زندگی به من آموخت هر چیز قیمتی دارد      پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     نبوغ و نقشه هایی که من در فرار کردن از مدرسه داشتم      مایکل اسکوفیلد توی فرار از زندان نداشت      من حیف شدم!
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     توی تاکسى اگه دقیقا جایى که میخواى پیاده شى      به راننده بگى، 50 متر جلوتر وامیسته!      ولى اگه 50 متر قبل از مقصد بگى فورا ترمز میگیره !!:|
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     یه فامیل داریم 28 ساله بیکاره!      اگه دو سال دیگه بیکار بمونه بازنشسته میشه؟
  ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     همسرت را قبل از ازدواج بیازما نه یکبار ، بارها      اما بعد از ازدواج آزمایشش نکن      در آزمونها همراهیش کن !
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     از والدین محترم تقاضا دارم وقتی توی یه محیط پر رفت و آمد      بچه تون رو به صورت افقی بغل میکنین ، حتما کفشاشو دربیارین
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     دختره بهم زنگ زده جای اینکه من بگم شما اون میگه شما!      منم در عین ناباوری گفتم ببخشید اشتباه برداشتم      خداحافظ
   ♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     چیز چیست ؟!      کلمه ایست شگفت انگیز در زبان فارسی      که میتواند جایگزین تمـــام کلمات دیگر شود)
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     پدر و مادر عزیز      اگه صبح وقتی که از خونه بیرون میرین من پای اینترنتم      و وقتی که برمیگردین خونه من بازم پای اینترنتم      الزاما معنیش این نیست که      از وقتی رفتین تا وقتی که اومدین من پای اینترنت بودما !      با تشکر فراوان !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     داداشم یه گوشه خونه لاتی نشسته بود      همه بهش خندیدیم      بعد پسر داییم بهش میگه بیا از دور خودتو ببین خیلی خنده دار شدی !
♣♣♣♣♣♣♣♣جوکهای خنده دار♣♣♣♣♣♣♣♣
     دقت کردین وقتی یکی میره خارج اولین کاری که میکنه      گرفتن عکس با شلوارک تو خیابون هستش ؟؟
 


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 986
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

فیلم هندی :مادرانه (آه شرمنده پدرانه)

      با هنرمندی : آمیتا اردلان خان

   و حضور پر رنگ : ناجی ممد جواد پاچان

         و هنر نمایی زیبای :لیدی توهمی رها          

و هنر نمایی : فرزاد گیسو کمند

به زودی از شبکه جدید هندوستان هر شب راس ساعت 11(همون 9خودمون)



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1083
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

سلام خدمت عمو زنجیر باف

یه گله ازت داشتم، شما که زحمت کشیدی و زنجیر منو بافتی

آخه مرض داشتی اونو پشت کوه انداختی !؟

 

<



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1594
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

اتوبوس وی آی پی

اتوبوس وی آی پی



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1051
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.


:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1340
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

پسره پست گذاشته من میخوام ماشین بخرم! پرادو بهتره یا
اسپورتیج؟
.
.
... .
کامنتهایی که براش گذاشتن

سحر:واسه منم
میخری؟
سارا:هیچ کدوم
لیلی:جوووووون سلیقت تو حلقم
مهرنوش:عزیزم بهتر از
اینا برازندته

احمد:چه گوهاااا
محمد:تو پولت کجا بود
سعید:باز خالی
بستی
من:بالاخره گاو گوسفندارو فروختی
:)))



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1004
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

ترسناک ترین جمله در زمان کودکی
:وایسا برسیم خونه...

اصلا یه وضعی!!!! ينى تا برسيم خونه ١٠٠ بار آرزوى مرگ
ميكرديم !!!!

يه بار تو ماشين خودمو زدم به خواب ، وقتى رسيديم خونه ، بابام
يه طورى كه من بشنوم به مادرم گفت ، حيف كه خوابه وگرنه ادبش ميكردم حالام عيب
نداره فردا صبح كه بالاخره بيدار ميشه!!!

نشون به اين نشون كه فرداش تا ساعت
٥ عصر تو تخت غلت ميزدم ينى من خوابم
:)))))))))



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 950
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

بهترين لذتي كه تو دنيــا هســت اينه كـــه بدونــي
يكــي خيلـــي دوســت
داره!

.

.

.

.

.

البتــه منــو كــه
كســــي دوس نـــداره در حــد تئـــوري عــرض
كـــــــــــــــردم!



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 969
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 23 مرداد 1392
.

عجب عکسی میشه

.

عجب عکسی میشه



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , عکس , ,
:: بازدید از این مطلب : 1213
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 21 مرداد 1392
.

ترول تبعیض دختر و پسر

ترول تبعیض دختر و پسر



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1047
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : دو شنبه 20 مرداد 1392
.

ترول شلوار جدید جاستین بیبر!!!!!!!!!!

ترول شلوار جدید جاستین بیبر!!!!!!!!!!



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1152
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 20 مرداد 1392
.

رفیق کرمکی

رفیق کرمکی



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 20 مرداد 1392
.

ترول کودن!!!!

ترول کودن!!!!



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1163
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : یک شنبه 20 مرداد 1392
.
موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی